من سال ۲۰۱۵ میلادی (۱۳۹۴) از ایران به کانادا مهاجرت کردم و پس از توقفی چندروزه در ونکوور، در تورنتو ساکن شدم. به دلیل اینکه رشته تحصیلی من عمران بوده است، بارها امکان مهاجرت برای ادامه تحصیل یا کار را داشتم، اما چون مهاجرت را امری در راستای تحقق افسانه شخصی و رویاهایم نمیدیدم، دست به کار رفتن از ایران نشدم. البته، همیشه دوست داشتم چند سالی هم شده، زندگی در یک کشور خارجی را تجربه کنم و از جمله به شهر نیویورک در آمریکا هم فکر میکردم.
سرانجام، وقتی دیدم تحقق برخی خواستههایم، و از جمله این خواسته، از راه مهاجرت به کشوری دیگر آسانتر انجام خواهد شد، تصمیم گرفتم از دایره امن خود بیرون بیایم و کاری را بکنم که خیلیها شاید با بالا رفتن سن، در انجام آن تردید کنند.
در ۳۷ سالگی، امکانی برای مهاجرت از سوی دولت کانادا باز شد که تمام شرایطش را میتوانستم محقق کنم. با سختجانی و جنگندگی فراوان، و هدفمندی و تمرکز، تمام مدارک را فراهم کردم، کلاس فشردهٔ آیلتس رفتم و امتحان آیلتس دادم، هزینههای مختلف را پرداخت کردم، پیگیریها را انجام دادم، مشورت کردم و… حدود یک سال بعد، ویزای مهاجرتی من رسید و برای نخستین بار از مرز چند کشورِ محدودِ اطراف ایران فراتر رفتم و یک جای خیلی خیلی دور از ایران را ــ که رفتن به آنجا رویای خیلی از ایرانیهاست ــ تجربه کردم.
حالا که حدود سه سال از زندگی من در کانادا میگذرد، بهتر میتوانم در خصوص تصمیم به مهاجرت نظر بدهم. و این سوالی است که بارها از من پرسیده شده و در مقاله حاضر میکوشم به آن پاسخ بدهم. اما پیش از آن، باید گریزی به شرایط امروز ایران، در تابستان ۱۳۹۷، بزنم و از افسانه شخصی، رویا و سلسلهمراتب اهداف بگویم. لطفا با من همراه باشید.
سرفصلهای این مقاله از این قرارند:
دلیل زندگی را در کدام جغرافیا میتوان یافت؟
لذت یا معنا، یا هر دو؟ آیا اینها را در ایران میتوان یافت؟
آیا رویایی برای خود دارید؟
چطور باید رویا داشت؟
آیا مهاجرت از ایران میتواند رویا باشد؟
مهاجرت موفق، و موفقیت در کشور جدید، ساده به دست نمیآید
آیا خسته شدن از زندگی در ایران، دلیل خوبی برای مهاجرت است؟
یک نکته مهم در زمینه خسته شدن از زندگی در ایران
آیا مهاجران ایرانی بلدند در کانادا از زندگی لذت ببرند؟
ایرانیها در مهاجرت هم چشموهمچشمی میکنند!
چطور میتوان یک مهاجرت موفق داشت؟
چه سنی برای مهاجرت مناسبتر است؟
چه روشی برای مهاجرت مناسبتر است؟
اگر مهاجرت را مفید یافتم اما نتوانستم مهاجرت کنم چه؟
بالاخره مهاجرت از ایران خوب است یا نه؟
سخن آخر
این روزها زندگی در ایران، اگر بخواهیم با خودمان روراست باشیم، دلپذیر نیست. طی چند ماه گذشته که بیشتر در ایران بودهام، این امر را روز به روز بیشتر حس کردهام. زلزلهای که ماهها پیش آمد و هنوز حادثهدیدگانی هستند که از امکانات معمول و معقول زندگی محروم هستند، جهش قیمت دلار و بسته شدن صرافیها و مبادلهٔ ارز در بازارهای غیررسمی، مسدود شدن تلگرام، سرعت اینترنت (که هرچند نسبت به چند سال پیش بهتر شده) باز هم خیلی پایین است، مسدود بودن سایتها و سرویسهای مختلف اینترنتی گاه از سوی ایران و گاه از سوی کشورهای دیگر، خروج آمریکای ترامپ از برجامی که با آن همه زحمت حاصل شده بود و تبعات و پسلرزههای مکرر این اقدام، زمزمهٔ بازگشت تحریمها، صعود قیمت سکه و طلا و ماشین و…، قطع مکرر برق، نارضایتی بازاریان، مردم خسته و دلمردهای که پس از جنگ ۸ ساله و تحریم و باز تحریم و… حالا باز هم به روزهای سخت رسیدهاند.
چطور میشود به این مردم امید داد؟ چطور میتوان از این ملت خسته که تقریبا بسته و افسرده شدهاند، انتظار داشت که هر صبح با شوق بیدار شوند و گامی مثبت برای ساختن آیندهای بهتر بردارند؟ حتی جام جهانی هم آنطور که دلمان میخواست موجب خوشحالی مردم نشد.
آیا همین مردم اگر همین امشب بخوابند و صبح در کانادا بیدار شوند، خوشحالتر خواهند بود؟ خیلیها در پاسخ به این پرسش، حتی فکر هم نمیکنند و مهاجرت را تنها راه حل همه مشکلات خود میدانند. اما هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست.
دلیل زندگی را در کدام جغرافیا میتوان یافت؟
اصطلاحی ژاپنی هست به نام «ایکیگای» (ikigai). در ویکیپدیای فارسی درباره این واژه چنین میخوانیم:
ایکیگای (به ژاپنی: 生き甲斐) مفهومی در زبان ژاپنی است که معنای آن «دلیلی برای بودن» است. این مفهوم مشابه عبارت فرانسوی Raison d’être است. بر اساس فرهنگ ژاپنی، هر فرد دارای یک ایکیگای است. یافتن ایکیگای، نیازمند جستوجوی عمیق و طولانی در خود است. در فرهنگ ژاپنی باور این است که یافتن ایکیگای، در زندگی فرد قناعت میآورد و به زندگی وی معنا میدهد.
ایکیگای ترکیب دو واژه ژاپنی است: واژه ایکی (به ژاپنی: 生き) به معنی «زندگی» و «زنده»، و واژه کای (به ژاپنی: 甲斐) ــ که بر اثر تلفظ بعد از واژه قبلی، گای تلفظ میشود ــ به معنای اثر، نتیجه، میوه، ارزش، کاربرد، و (در موارد محدود) به معنیِ فایده. ترکیب این دو واژه یعنی «معنایی برای زندگی» (زنده بودن)، چیزی که به زندگی ارزش زندگی کردن را میدهد و همچنین دلیلی برای بودن.
فرهنگ اوکیناوا، ایکیگای را به عنوان «دلیلی برای برخاستن در صبح» و به معنی دلیلی برای لذت بردن از زندگی، آموزش میدهد. ایکیگای به عنوان یکی از دلایلی مطرح است که باعث میشود انسانها در برخی مناطق جهان زندگیهای طولانی داشته باشند.
اگر از مردم ایران بپرسید هر صبح برای چه از خواب برمیخیزند، بخش عمدهای خواهند گفت چون چاره دیگری ندارند. البته برای این گفته من آماری مستند ندارم، اما گشتن در میان شبکههای اجتماعی و نشست و برخاست با مردم نشان میدهد که چنین برآوردی دور از واقعیت نیست. در واقع، خیلی از مردم اگر دست خودشان بود و میتوانستند، خودشان را از زندگی خلاص میکردند تا سختی و دشواری و چالشها و بیآیندگیِ روزی نو را تجربه نکنند. یک بار رفتن، و خلاص!
من بر این باورم که «امید»، از هوا و آب و خوراک برای زنده ماندن ضروریتر است. امید اگر نباشد، فرد حتی ممکن است در حضور آب و غذا هم لب به آنها نزند چون بهره بردن از آنها را موجب ادامهٔ حیات خود میداند؛ حیاتی که دلیلی و معنایی برای آن متصور نیست و لذتی هم از آن نمیبرد.
لذت یا معنا، یا هر دو؟ آیا اینها را در ایران میتوان یافت؟
حدود دو هفته پیش در سمینار دکتر علی صاحبی ــ روانشناس، مترجم کتابهای ویلیام گلسر (مبدع تئوری انتخاب) و ترویجدهنده آموزههای این مکتب روانشناسی ــ شرکت کرده بودم. یکی از نکتههای «نوشِ جونت» (به قول دوست خوبم محمدپیام بهرامپور) که از این سمینارِ چندساعته برداشت کردم، همین بود که برای داشتن یک زندگی خوب و خوش و غنی، هم «معنا» لازم است و هم «لذت».
حتی قویترین و سختجانترین آدمها هم اگر از لذت محروم باشند، با وجود معنای بزرگی که برای زندگی خود یافتهاند، ممکن است ناشاد و افسرده و دلمرده شوند. و در ایرانِ این روزها، که لذتها هم تک به تک در حال از دست رفتناند یا دسترسی به آنها دشوارتر و پرهزینهتر شده است، صرفا سوق دادن مردم به یافتن معنایی در زندگی کارکردی موقت دارد.
اما چه باید کرد؟ آیا باید دست روی دست گذاشت و این ناامیدی گسترده را تماشا کرد؟ پاسخ به این پرسش، البته یک «نه» محکم است. ولی چه راهکاری را باید در پیش گرفت که این موج ناامیدی، ما را با خود نبرد و بتوانیم از این طوفان و این مهلکه به سلامت عبور کنیم (و دست چند نفر دیگر را هم انشاءالله) بگیریم؟
آیا رویایی برای خود دارید؟
پاسخ من، «داشتنِ رویا» است. رویا، مفهوم بزرگ و فراگیری است که به انسان دلیلی برای هر صبح برخاستن میدهد (ایکیگای)، زندگی او را وارد بُعدی دیگر میکند و معنایی عمیقتر به آن میبخشد (حکمت و معنا)، و قدرت الهیِ خلاقهٔ انسان را به جربان میاندازد که خودْ تجربهای از لذت است (لذت).
خیلی ساده، انسانی که رویایی دارد، خیلی بیش از انسانهای دیگر که به زندگیِ متوسط و معمول و میانمایه و گوسفندوار راضی شدهاند، از دلیلِ وجودی خود در این جهان آگاه است و چون معنایی را در پس هر چیزی میبیند، و در پی افزودن معنایی بر این جهان و زندگی است، خودش هم زندگی بامعناتر و غنیتری را تجربه میکند.
در عین حال، از اشکال مختلف لذت آگاه است و میتواند از زندگی لذت ببرد، حتی شده در حد خواندن غزلی زیبا و جانافزا از حافظ در حالی که جرعهجرعه شربت خنکِ سکنجبین را مزه مزه میکند.
چطور باید رویا داشت؟
شاید درستتر آن است که بگوییم چطور باید رویایمان را به خاطر بیاوریم؟ همه ما زمانی از رویای خویش آگاه بودهایم اما دل دادن به سخنان سرد و افسردهکننده، و احتمالا تجربههای ناکامی که خودمان داشته یا در دیگران دیدهایم، زنگار بر دل ما نشانده و باعث شده آینهٔ دل ما کدر شود.
در تمام دوره در جستوجوی افسانه شخصی هدف و تلاش من و دوست خوبم محمود پیرحیاتی (مربی تحول فردی) این بود که این زنگارها را از دل دانشجویان (در حدی که میتوانیم) بزداییم تا آن امیدِ از دست رفته بازآید و این حس که «ما در این جهان تنهاییم و فریادرسی نداریم»، با این بینش که «عالم اتفاقی نیست و همه چیز در اتصال است و خدایی فراتر از هر وهم و تصور ما، زندگی را و این جهان را هر لحظه زیر بال و پرِ رحمت خود دارد»، جایگزین شود.
و همه کسانی که دل به آموزشهای این دوره دادند و با آن همراهی کردند، این تحول و تبدّل درونی را در ذهن و دل و جان و روح خود تجربه کردند.
در دوره سختجانها نیز از رویا یا افسانه شخصی، در شکلی مصداقیتر، با عنوان «هدف سطح بالا» یاد کردهام. ساختار سلسلهمراتبیِ اهداف که در این دوره آن را شرح و بسط دادهام، نشان میدهد که آیا ما رویایی داریم و آیا در مسیر تحقق آن در حرکتیم یا نه.
و با توجه به این ساختار سلسلهمراتبی اهداف، میخواهم درباره تصمیم به مهاجرت از ایران به شکل علمیتر و دقیقتری صحبت کنم.

ساختار سلسلهمراتبی اهداف. در دوره «سختجانها» درباره این ساختار سلسلهمراتبی و جزئیات و ریزهکاریهای آن صحبت کردهام
آیا مهاجرت از ایران میتواند رویا باشد؟
برخی «رویای» مهاجرت از ایران را دارند. اما مهاجرت از ایران، رویا نیست، هدف سطح بالا هم نیست. چیزی نیست که وقتی آدمی به آن برسد، زندگیاش سراسر سرشار از معنا و لذت و غنا شود.
این امر هم دو دلیل دارد:
۱. خودِ مهاجرت و زندگی در کشوری دیگر لزوما چنین ظرفیتی ندارد.
(یعنی شما هر کجا که باشید، با یک سری چالشها و مسائل مواجه هستید و اگر توانایی حل مسئله را در خود ایجاد و تقویت نکرده باشید، مهارتهای ارتباطیتان ضعیف باشد، هدفگذاری بلد نباشید، فروشِ مهارتها و تخصصهای خود را بلد نباشید، مدیریت مالی در زندگی خود نداشته باشید و…، در کشور جدید هم همان مسائل قدیمی را در شکلی دیگر تجربه خواهید کرد و حالتان در مجموع بد خواهد بود)،
۲. مهاجرت، امری نیست که همچون یک قطبنما بتوان همواره به سمت آن حرکت کرد.
(مهاجرت، در نقطهای تمام میشود. و هدفی که جایی به پایان میرسد، نمیتواند یک هدف سطحبالا ــ یک رویا ــ باشد.)
اما میشود با مهاجرتِ خوب و دقیق و حسابشده، یک زندگی رویایی برای خود و خانواده خود ساخت. نیز میتوان مهاجرت را پلی کرد برای رسیدن به رویاها. اما هنوز خیلی صحبت مانده است. ادامه مقاله را از دست ندهید 🙂
مهاجرت موفق، و موفقیت در کشور جدید، ساده به دست نمیآید
مهاجرت، در واقع، میتواند یک هدف سطح پایین یا یک هدف سطح میانی باشد. یعنی خودش غایت و مقصود نیست، بلکه ابزاری و پُلی و پلّهای برای رسیدن به یک هدف سطح بالاتر است.
با این تفسیر، هر فرد باید ببیند که آیا مهاجرت او را به تحقق رویایش نزدیکتر خواهد کرد یا خیر. چون خودِ مهاجرت، هدفی است که تحقق آن دشواریهای زیادی دارد و موفقیت در سرزمین جدید خود نیازمند سختجانی و گاه ایثارهای فراوان است.
چند وقت پیش در یک دورهمی دوستانه، درباره مهاجرت از من پرسوجو میکردند. وقتی برخی از سختیهای ناگزیر مهاجرت و زندگی در سرزمینی جدید را برای آنها شرح دادم، یکیشان خیلی صادقانه گفت: «ترجیح میدهم همینجا در دفتر خودم پشت میز بنشینم و کمتر [پول] درآورم اما به دلِ این سختیها نروم.»
طی چند هفته گذشته هم با دو نفر برخورد کردم که هر دو پیآر (PR یا اقامت کانادا) را داشتند، اما پس از چند ماه، به ایران برگشته بودند چون نتوانسته بودند با دشواریها و نوسانهای ناگزیرِ مهاجرت کنار بیایند. شاید ۳ تا ۵ سال، گاهی خیلی کمتر و گاهی خیلی بیشتر، زمان نیاز باشد تا فرد بتواند جامعه مقصد را بهتر بشناسد و از زندگی در آن از جنبههای مختلف لذت ببرد.
آیا خسته شدن از زندگی در ایران، دلیل خوبی برای مهاجرت است؟
برخی مهاجرت میکنند چون آنقدر از زندگی در ایران خسته شدهاند که فقط میخواهند از اینجا بروند؛ هر جا شد و به هر شکلی که شد، حتی با دروغ و زیر پا گذاشتن عزت نفس خود، توهین به ملیت خود، یا اعتماد به باندهای قاچاقچیان.
این افراد معمولا در مهاجرت و زندگی در کشور جدید، موفق نخواهند شد (نوشتم «معمولا» چون همواره استثنا هم وجود دارد). در این روشها، که امکان موفقیت آنها هم پایین است، حتی فرد ممکن است برای همیشه امکان بازگشت به وطن و دیدن سرزمین خود را از دست بدهد (و باید مهاجرت را تجربه کرده باشی تا ببینی عطشِ حتی یک دیدار کوتاه از وطن چقدر میتواند شدید باشد)، یا ممکن است با برچسب پناهندگی و رفتن زیر چتر حمایتی یک دولت خارجی، ادامه زندگی بدهد. در این نوع مهاجرت، رویاها عموما میمیرند و فرد به همان زندگی گوسفندوار خود در کشور دیگر ادامه میدهد.
البته، عدهای هم هستند که مثلا به دلیل جنگ نمیتوانند در کشور خود زندگی کنند و پناهندگی میگیرند. مثلا «سمر» (Samer) دندانپزشکی اهل سوریه بود که به همراه همسرش، دو پسرش و دخترش، لبنان و اردن را طی کرده بود تا از سوریهٔ جنگزده بگریزد ــ و سرانجام در کانادا استقرار یافته بود.
یک نکته مهم در زمینه خسته شدن از زندگی در ایران
در ادامه بخش بالا، در عین حال باید بدانیم که انسانها معمولا به دو دلیل حرکت میکنند:
۱. رهایی از رنج
۲. رسیدن به لذت
و البته، مورد یکم یعنی رهایی از رنج و دشواری، انگیزه قویتری برای اغلب انسانهاست. یعنی مثلا اگر سر شما درد کند، ممکن است زمین و زمان را به هم بدوزید تا قرصی و راهی و روشی برای تسکین سردرد خود پیدا کنید. سردرد شما که تسکین پیدا کند و شما به وضعیت قبلی برگردید، حالتان برای مدتی خوشتر خواهد شد، اما معمولا دوباره ملال به سراغ شما خواهد آمد. در واقع، افراد بهنسبت کمتری هستند که سرشان درد نکند و بخواهند برای خوشتر شدن حالشان، کاری کنند.
با این تفاسیر، «خسته شدن از زندگی در ایران» (که اصلا حس شدید و قوی آن را نفی نمیکنم) میتواند عاملی انگیزاننده برای خیلی از مردم باشد تا برای رهایی از این رنج و دشواری، به کشوری دیگر مهاجرت کنند. اما این عزیزان اگر بلد نباشند نیرو گرفتن از انگیزاننده دوم (رسیدن به لذت) را در خود ایجاد کنند، در کشور جدید هم با دیدن مشکلات و مسائل مختلف و نیز رسیدن به روزمرّگی، دچار ملال و کسالت و حتی خشم و نارضایتی خواهند شد. ایرانیان زیادی را میشناسم (هم کسانی که کسبوکار خودشان را دارند و هم کسانی که در شرکتی و ادارهای و جایی مشغول هستند) که در کانادا هم بلد نیستند از زندگی لذت ببرند.
آیا مهاجران ایرانی بلدند در کانادا از زندگی لذت ببرند؟
لذت بردن از زندگی فقط این نیست که پنج روز هفته را با نفرت و کسالت کار کنی و ویکندها (آخرهفتهها) و لانگ ویکندها (آخر هفتههای طولانی؛ یعنی یک تعطیلی که جمعه یا دوشنبه است و با دو روزِ شنبه و یکشنبه میشود سه روز تعطیلیِ پشت هم) را خوش بگذرانی.
البته خوش بودن و خوش گذراندن بد نیست، خیلی هم خوب است و من هم موافقش هستم. اما اینکه هدفی و رویایی نداشته باشی و صرفا عکسهای تفریحاتت و سفرهایت به آمریکا و اروپا را در اینستاگرام بگذاری ــ در حالی که خودت در درونت میدانی حالت خوب نیست ــ که اسمش «زندگی» نیست. تو اگر توانستی از کار و تفریحت با هم لذت ببری و در پی تحقق رویایی باشی، آنوقت لذت را در بعدی و معنایی دیگر تجربه خواهی کرد. کم نیستند کسانی که در ویکندها و مسافرتها هم در حالی که در کنار طبیعت یا داخل هتل ۵ ستاره یا ریزورت تفریحی هستند، دچار ملال میشوند و برای رهایی از ملال، گاه به خوردن و نوشیدن افراطی، گاه به کشیدن علف (ماریجوانا) و کارهای دیگر… (و گاهی همه با هم) پناه میبرند.
آدمی که در ایران بلد نیست مثلا از کتاب خواندن و یاد گرفتن لذت ببرد، به هنری آراسته نیست و هنرجو هم نیست، از سه فضیلت زیبایی، دانایی و نیکویی (سه پایه زندگی خوب و خوش از دیدگاه استاد الهی قمشهای) بیبهره است و دغدغه کسب آنها را هم ندارد، این آدم در خارج از ایران چه گُلی به سر خودش خواهد زد؟
ایرانیها در مهاجرت هم چشموهمچشمی میکنند!
ضمنا چشم و همچشمی هم بین ایرانیان گاه در کانادا بیداد میکند. اسم یک منطقه از تورنتو را گذاشتهاند «میدان محسنی» و عدهای تمام پز و کلاسشان این است که آنجا آپارتمانی بگیرند. خب بندگان خدا، شما اگر از اختلاف طبقاتی در ایران گریزان بودید، اینجا با این همه امکانات خوب برای همه، چرا همانها را بازتولید میکنید؟
یا مثلا این را با دو گوشم از یک دوست معتمد شنیدم که میگفت: «طرف در ایران بنز داشت و هر بار که آن را از خانهاش بیرون میآورد، در خیابان کلی چشم دنبالش بود. اینجا ماشینهای بهتر از بنز دارد و بیرون که میآورد کسی نگاهش نمیکند. و همین شده مایهٔ ناراحتیاش!» میبینید، آدمی به این چیپی و احمقی و کوتهنظری حالا به واسطه پول یا هر چیز دیگری، تمام لجنهای وجودش و وجودِ پُر از لجناش را برده کانادا، و البته بیش از همه خودش را اذیت میکند. به قول استادم محمود معظمی: «بعضیها وقتی مهاجرت میکنند، علاوه بر چمدانهای لباسها و وسایل، چند چمدان رنجش هم با خود به آن طرف آب میبرند!»
گاهی حتی برخی ایرانیها که سالهاست کانادا زندگی میکنند، به خاطر «ایرانیبازیِ» جماعتهای کمظرفیت و تازه به دوران رسیده، خیلی خوش ندارند در جمعهای ایرانی (کنسرتها و مهمانیها و…) شرکت کنند. اینکه بیشتر این امر را در ایرانیهایی میبینیم که مدتهاست در خارج زندگی میکنند، شاید علتش این باشد که ایرانیهایی که خیلی از حضورشان در کانادا نمیگذرد، هنوز بیشتر به مراوده با هموطنان و همزبانهای خود نیاز عاطفی دارند. تازه تورنتو از این جنبهها خیلی شهر خوبی است. یعنی کانادا کلا خیلی کشور خوبی است که مردم از ملیتهای مختلف در مجموع مهربان و خوشبرخورد و «نایس» (nice) هستند. رفتار برخی ایرانیان در لسآنجلس ضربالمثل است و میگویند اگر فارسی بخواهی با آنها صحبت کنی، رویشان را میکنند آن طرف!
برخی فروشندههای ایرانی هم در کانادا هستند که اصلا فروش و برخورد با مشتری را بلد نیستند (من شخصا سه مورد را تجربه کردهام که در حد افتضاح بودند!). اینها هم هرگز مهارتهای خود را در زمینه ارتباط با مشتری ــ با اینکه غرب، مهدِ مشتریمداری است ــ آپدیت نکردهاند و خیلیها ترجیح میدهند از مغازههای ایرانی خرید نکنند. ناگفته نماند که رفتارهای این مدلی البته فقط به ایرانیها منحصر نیست و گاه در یک صاحبمغازه چینی هم رفتاری ناخوشایند را ممکن است ببینی (که تجربه آن را هم داشتهام).
با تمام این تفاسیر، این رفتارها صفر و یک نیست. ایرانیان مهاجر بسیاری هم هستند که خوشبرخوردند، مصاحبت با آنها دلپذیر است و چه در دوستی و چه ارتباط به صورت فروشنده و مشتری، از مراوده با آنها لذت میبری و یاد میگیری. اما خواستم بگویم اینطور نیست که اگر در ایران همهجور طیف آدم داریم، در خارج از ایران فقط خوبها را داشته باشیم!
چطور میتوان یک مهاجرت موفق داشت؟

انوشه انصاری اگر مهاجرت نکرده بود، شاید نمیتوانست رویای خود ــ سفر به فضا ــ را محقق کند
اما اگر برای مهاجرت طرح و برنامه و پلنی وجود داشته باشد و فرد جایگاه آن را در سلسلهمراتبِ اهداف خویش دیده باشد، و این مهاجرت گامی و پلهای در راستای تحقق رویای او و افسانه شخصیاش باشد، چنین مهاجرتی که قطعا هم از راه قانونی و درست و بدون فریبکاری انجام خواهد شد، میتواند ثمرات و برکات زیادی داشته باشد.
چه بسیارند افرادی از ملیتهای مختلف، از جمله ایرانیان، که مهاجرتِ خودشان یا خانوادهشان به سرزمینی دیگر، موجب شده به موفقیتهایی دست پیدا کنند و رویاهایی را محقق سازند که در کشور محل زندگی خود امکان بروز و ظهور نداشتند. مثلا استیو جابز (بنیانگذار اپل) و انوشه انصاری (نخسین زن گردشگر فضانورد)، یا دارا خسروشاهی (مدیرعامل کنونی اوبر) از این دستهاند.
در مقابل، عدهای نیز هستند که مهاجرت نکردند اما هم رویاهایشان را محقق کردند و هم جهانی شدند؛ مثل عباس کیارستمی که همواره در تهران ماند اما فیلمهایش و عکسهایش و حرفهایش و آموزشهایش به سراسر جهان رفتند.

عباس کیارستمی مهاجرت نکرد، در ایران ماند، رویاهایش را محقق کرد و جهانی شد
چه سنی برای مهاجرت مناسبتر است؟
مهاجرت سن خاصی ندارد و مهاجران جدید را از هر سن و سالی میتوان در کانادا مشاهده کرد. گاهی یک خانوادهٔ کامل مهاجرت میکنند (مثلا پدر و مادر میانسال هستند و فرزندان در سنین دبستان و گاهی مقاطع بالاتر).
مهاجرت در هر صورت برای همه نوساناتی دارد. آن که سن بالاتری دارد باید از موقعیت شغلی و اجتماعی خود دل بکند و خیلی چیزها را از صفر و گاهی زیر صفر در کشور جدید آغاز کند. افراد کمسنتر هم برای دوستان خود و خیلی از اعضای خانواده، از جمله پدربزرگ و مادربزرگ، دلتنگ خواهند شد.
در هر صورت، اگر افراد «ذهنیت رشد» (Growth mindset) داشته باشند ــ که در خصوص آن در دوره سختجانها صحبت کردهام ــ و بخواهند عضوی فعال از جامعه جدید شوند و در آن به موفقیت برسند، میتوانند پس از گذر از نوسانهای عاطفی و مالی و اجتماعی اولیه، در نهایت خودشان را پیدا کنند.
البته اگر افراد سودای کارآفرینی داشته باشند و بخواهند کسبوکاری را در کشور مقصد راهاندازی کنند، و پول چندانی هم نداشته باشند، هر چه در سن کمتری مهاجرت کرده باشند احتمال موفقیت آنها بالاتر خواهد بود. من در مقاله دیگری نوشته بودم که بهترین جای دنیا برای پول درآوردن، ایران است. اما این روزها با سقوط ارزش ریال و مشکلات و دشواریهای زیادی که از هر سو برای کارآفرینان ایجاد شده است، دیگر خیلی بر آن نظر استوار نیستم. من فکر میکنم حتی اگر یک کارآفرین قرار است در ایران کار و ارزشآفرینی کند، بهتر است اقامت یک کشور دیگر را هم داشته باشد تا حداقل از لحاظ مسافرت برای شرکت در همایشها و رویدادها و ارتباط با کارآفرینان و سرمایهگذاران خارجی، نیز مبادلات مالی (داشتن حساب در بانکهای معتبر، کارتهای اعتباری و امثالهم)، خیلی دست و پایش بسته نباشد.
راستی، مهاجرت فرزندان بهتنهایی در سنین پایینتر از ۲۲ سال را توصیه نمیکنم. یعنی اگر قرار است فرزند خود را تک و تنها برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بفرستید، بهتر است تا لیسانس در ایران بماند و برای تحصیل در مقاطع فوقلیسانس و بالاتر به خارج از کشور برود. البته اگر همراه هم (کل خانواده) مهاجرت کنید که البته قضیه فرق میکند و بالاتر دربارهاش نوشتم.
چه روشی برای مهاجرت مناسبتر است؟
بسته به کشوری که میخواهید به آنجا مهاجرت کنید، روشهای مختلفی برای مهاجرت وجود دارد. ممکن است کسی برای ادامه تحصیل به یک کشور خارجی برود (که البته ممکن است پس از اتمام تحصیل نتواند اقامت بگیرد)، ممکن است به عنوان نیروی متخصص مهاجرت کند، به عنوان کارآفرین، سرمایهگذار، یا مثلا ممکن است کسی همسرش اقامت خارج از کشور را دارد و او را با روشهای حمایتی (Sponsorship) نزد خود میبرد. چنین روشهایی را برای مهاجرت پدر و مادرها هم میتوان استفاده کرد.
اما به دلیل تنوع و تعدد کشورها، نیز تعدد و تنوع برنامههای مهاجرتی، و اینکه ممکن است پیوسته این برنامهها در حال تغییر باشند (مثلا برنامهای که من با آن در سال ۲۰۱۴ اقدام کردم، الان دیگر وجود ندارد)، لازم است با مشاوران مهاجرتیِ مجرّب مشورت کنید و البته وبسایت کشور مقصد را هم دقیق مطالعه کنید. مثلا برای کانادا، همه جور اطلاعات لازم را میتوانید در وبسایت وزارت مهاجرت و شهروندی کانادا (انگلیسی) بیابید.
خیلی مهم است که با اطلاعات کامل و با چشم باز مهاجرت کنید. برای همین از کانالهای معتبر کسب اطلاعات کنید تا احیانا افراد سودجو، سر شما کلاه نگذارند.
اگر مهاجرت را مفید یافتم اما نتوانستم مهاجرت کنم چه؟
ممکن است شما به این نتیجه برسید که مهاجرت، گامی مفید برای تحقق رویایتان است. اما علیرغم همه گونه تلاش، موفق به مهاجرت نشوید. همانطور که پیشتر نوشتم، مهاجرت خودش رویا نیست و یک هدف سطح پایین یا سطح میانی است. اهداف سطح پایین و سطح میانی را، طبق آموزشهای دوره سختجانها، میتوان با اهداف دیگری جایگزین کرد. چون اینها در حکم پله هستند، و اگر یک پله مسدود باشد، میتوان از پلهٔ دیگری استفاده کرد. اگر مهاجرت ناممکن است، معنایش این نیست که تحقق رویای شما ناممکن است.
ضمنا، در این زمینه، توکل بر خدا و اینکه حتما خواست او این بوده که مهاجرت رخ ندهد، در پذیرش این مسئله بسیار کمککننده خواهد بود. اگر شما هر تلاش ممکن را (در حدی که میتوانید) برای رسیدن به یک هدف انجام بدهید و آن هدف محقق نشود، یعنی اینکه صلاح و حمکت الهی (و نفع شما) در عدم تحقق آن بوده است. خداوند خود فرموده است: «چه بسیار چیزها که دوستشان دارید و به ضرر شماست، و چه بسیار چیزها که دوستشان ندارید و خیر شما در آن است.» برای اینکه به این بینش برسید، باید ذهن خود را از سخنهای سرد وحرفهای صدمن یک غاز اکثریت جامعه خالی کنید.
در عین حال، اینکه الان موفق به مهاجرت نشدهاید، معنایش این نیست که هرگز نخواهید توانست مهاجرت کنید. ممکن است در آینده روشی دیگر و برنامهای دیگر باز شود که شما شرایط اقدام را داشته باشید. مهم این است که در هر حال، رویای خود را فراموش نکنید و هر روز، هر جایی و در هر جغرافیایی که هستید، گامی برای آن بردارید.
بالاخره مهاجرت از ایران خوب است یا نه؟
در پاسخ به این پرسش که «آیا مهاجرت خوب است و کار درستی است یا نه؟»، یک پاسخ یکسان و مشخص وجود ندارد. افزون بر اینکه ارزشگذاری مهاجرت به شکل «خوب» یا «بد» درست نیست، هر فرد برای خودش باید این پرسش را بپرسد، و اگر خانوادهای دارد (همسر و فرزندان) از آنها هم بخواهد به این پرسش فکر کنند.
در واقع، هر فرد باید این پرسش را اینگونه از خود بپرسد: «آیا مهاجرت، رسیدنِ مرا به رویاهایم آسانتر و سریعتر میسازد یا خیر؟»، یا: «آیا مهاجرت در راستای تحقق رویاهای من هست یا خیر؟» تنها در این صورت است که میتوان فارغ از تصمیمات صرفا احساسی، به شیوهای مستدل و عقلانی و بر مبنای منافع بلندمدت، به این پرسش پاسخ داد.
در عین حال فرد ممکن است بخواهد با مهاجرت، کمک کند تا فرزندانش راحتتر رویای خود را تحقق بخشند. البته من ایثار به این شکل را توصیه نمیکنم، چون خود فرد (یا زن و شوهر) هم باید بتوانند از مهاجرت منفعت و لذت ببرند، وگرنه به احتمال زیاد منتاش را ــ خواسته یا ناخواسته ــ سر فرزندانشان خواهند گذاشت.
در نهایت اگر نتیجه بر این شد که مهاجرت یکی از اهداف سطح پایین یا میانی است که میتواند هدف سطح بالا (رویا) را محقق کند، آن وقت میتوان برای دستیابی به هدفِ مهاجرت، به کسب اطلاعات پرداخت و برنامهریزی کرد و دست به اقدام زد.
سخن آخر:
آنچه من در این مقاله نوشتم، دید من و دیدگاه من به مهاجرت بوده که تجربههای شخصی من هم در آن دخیل بوده است؛ و قطعا دیدی جامع به موضوع گستردهٔ مهاجرت نیست. پس لطفا مقاله را با این نگاه بخوانید و از خواندن مقالهها و مطالب دیگر در این زمینه خود را بینیاز ندانید. و در همین راستا، خوشحال میشوم شما هم پرسشها و دیدگاههای خود را پایین همین مطلب بنویسید تا بتوانیم این موضوع را از زاویههای مختلف ببینیم و جمعبندی و چشمانداز بهتری در خصوص موضوع مهم مهاجرت حاصل شود.
با سلام
من با مطالب این مقاله تا حدودی موافق هستم، شما همیشه از داشتن رویا و راه های تحقق آن صحبت می کنید مشکل من اینست که هیچ رویایی ندارم، در دوره در جست جوی افسانه شخصی هم شرکت کردم علی رغم اینکه از این دوره بسیار آموختم ولی در این زمینه هیچ کمکی به من نکرد شما می گویید به کودکی خود فکر کنید که چه چیزهایی را دوست داشتید و مواردی از این قبیل ولی در دوران کودکی من هیچ چیز خاصی که برای من آرزو یا رویا باشد نبوده که الان بخواهم پیگیر آن باشم، سردرگمی و نیافتن معنا و رسالت شخصی مواردی است که من را بسیار آزار می دهد نمی دانم چطور میشود رویا داشت و اصلا چگونه می توان آن را یافت با توجه به اینکه در کودکی من موردی که برایش اشتیاق داشته باشم و به فراموشی سپرده شده باشد وجود ندارد، منتظر پاسخ و راهنمایی شما هستم، با تشکر فراوان
صد نامه فرستادم
صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی
یا نامه نمیخوانی!
سلام نرگس خانم. تصور میکنم هنوز فنجانهای ذهن شما خالی نشده است. و نمی دانم تمرین نوشتن خلأها و رویاها، نیز درست کردن پازل، را انجام دادید یا خیر. پیشنهاد میکنم مخصوصا روی خالی کردن فنجان ذهن و نوشتن خلأها و رویاها کار کنید. ضمنا پیشنهاد میکنم یک بار دیگر لقمهها را با دقت گوش کنید و یادداشت بردارید. به نشانهها توجه داشته باشید. و البته، نباید انتظار داشت که رویا یکباره یا خیلی زود بر ما تجلی کند. در آموزشهای دوره سختجانها، خیلی دقیقتر درباره یافتن شوق و رویا صحبت کردهام و توضیح دادهام که چرا تصور اغلب انسانها در خصوص فرایندِ یافتن رویا، نادرست است. پیشنهاد میکنم اگر به یافتن شوق درونی و رویای خود علاقهمندید، از آموزشهای این دوره هم استفاده کنید.
سلام من۲۱ سالمه
شغلم ارایشگریه
به دلیل اینکه نمیتونم تو ایران ب خواسته هام برسم
قصد مهاجرت ب استرالیارو دارم
با توجه به شرایط پذیرش استرالیا
شغل ارایشگری تو لیست مشاغل مورد نیازه اون کشور هست،من در حال حاظر سربازم بعد سربازی هم میخام لیسانس ارایشگریو و مدرک ایلتس رو بگیرم و از ایران مهاجرت کنم
با توجه به مطالبی ک در سایت های مشاوره مهاجرت ب استرالیا گذاشتن
احساس میکنم به استرالیا برم
میتونم به هدفم برسم.
نظر شما در رابطه با این حرف من چیه؟
ممنون بابت سایت خوبتون
تفسیر و تحلیل جالبی بود .سپاسگزارم ?
سلام من تارا هستم و ۱۶ سالم هست
مادر من میخواد منو بزور به آلمان ببره اما من اصلاااا دوست ندارم ک به کشوره دیگه ای برم چون تمامِ خانواده من اینجا هستن و حتی عشقم و حتی بهترین رفیقام…
من اصلا دوست ندارم به یه کشور غریب برم ک حتی زبانشونم برام غریبه هست
اما مادرم میگه باید با من بیای
و من الان چند ماهی میشه ک هرشب گریه میکنم یواشکی
چون دوست ندارم برم
من باید چیکار کنم؟
لطفا جواب منو بدید…
ممنونم
سلام. من از وضعیت زندگی و خانوادگی شما خبر ندارم و نمیدانم به چه علت مادر شما اصرار به بردن شما دارند. کدامیک از اعضای خانواده شما ایران میمانند و آیا فقط شما و مادرتان به آلمان خواهید رفت؟ پیشنهاد میکنم با مادرتان صحبت کنید یا از یک بزرگتر مثل مادربزرگ یا پدربزرگ بخواهید با ایشان صحبت کنند. در عین حال، به این هم فکر کنید که اگر مادرتان بروند و شما بمانید، آیا دلتنگ مادرتان نخواهید شد؟ و به این هم فکر کنید که شاید چند سال بعد، دلتان بخواهد در آلمان زندگی و تحصیل کنید و دیگر رفتنِ شما مثل الان ساده نباشد. همهٔ این بخشها را کنار هم بگذارید و سعی کنید تصمیمی بگیرید که صرفاً احساسی و متمرکز بر وضعیت فعلیتان نباشد؛ بلکه عقلانی هم باشد و بازهٔ بلندمدتتر زندگیتان را پوشش دهد. امیدوارم هر تصمیمی که میگیرید، از آن خوشحال باشید و شادمانه در هر مسیری که دوست دارید، پیش بروید.
سلام
پسر برادر من بعد از اینکه مدرگد لیسانس گرفت و آموزش زبان آلمانی را در ایران فرا گرفت و برای تحصیل به آلمان رفت و پدرش در حد توان به او کمک کرد ولی به نظر می رسد چون هزینه تحصیل و اجاره بها خانه بسیار گران و طاقت فرسا بود پسر برادرم مجبور به کار در
زیاد بود و فشار بسیار سنگینی به او وارد می شد و پدرش هم چون توانایی کمک مالی به او را نداشت
متاسفانه پسر برادرم به دلیل فشار کاری و مشکلات تحصیل نتوانست طاقت بیاورد و بدلیل سکته با تاسف فراوان جان خودرا از دست داد و با مشکلات فراوان جسد اورا
به ایران انتقال دادند و حالا پدر ومادرش از ناراحتی روزگار سختی را طی می کنند به نظر من اگر پول کافی برای تحصیل در خارج کشور ندارید اصلا مهاجرت نکنید چون با کار نمی توانید هم تحصیل کنید و هم مخارج زندگی را تهیه کنید و
پسر برادرم از فشار کار زیاد و استرس جان خود را از دست داد
سلام. متاسفم برای اتفاقی که برای خانواده برادر شما رخ داده است. همدردی و تسلیت مرا پذیرا باشید.
اما توجه داشته باشیم که این فقط یک تجربه از بین هزاران تجربه مهاجرت است. بسیاری افراد بوده و هستند که توانستهاند بر شرایط سخت مهاجرت غلبه کنند و زندگی دلخواهشان را بسازند.
شاد و پیروز باشید
سلام خوبی
وای منم دقیقا مثل خودتم. خیلی سرگردونم نمیدونم چی از زندگی میخوام هیچ رویایی ندارم دلم میخواد یه کاری انجام بدم ولی نمیدونم چیکار!!
از اونجایی ک چند ماهی از این متنتون میگذره میتونم بپرسم الان چه کاری انجام میدین؟
سلام به شما دوست عزیز
من در حال کار کردن روی خودم هستم و تا اندازه بسیار زیادی آرام شدم هنوز به طور دقیق نمی تونم بگم رویای اصلی ام رو پیدا کردم از مطالب یک سایتی استفاده کردم که برای من خیلی مفید بود اگه دوست داشتین آدرس ایمیلم رو می گذارم که بیشتر در این مورد براتون توضیح بدم. امیدوارم که برای شما هم مفید باشه (winter_data2001@yahoo.com)
ممنون از راهنماییتون…
من رضا ٢۶ سالمه و در ایران مشغول کارم هستم و فک میکنم که میتونم با تلاش به رویاهام حتی تو ایرانم برسم…اما حدودا یه ماه پیش از یک دانشگاه ایتالیا پذیرش گرفتم و همین باعث شده که تمرکزم از دست بدم و نمیتونم که تصمیم بگیرم باید برم یا نه؟؟؟
سلام. اولا تبریک میگویم. دوم اینکه خودتان قبلا برای این دانشگاه اقدام کرده بودید، دلیل شما آنموقع چه بوده؟ پیشنهاد میکنم اگر این تحصیل در راستای هدفهای شما هست، این فرصت را از خود نگیرید.
سلام
من میخواستم بدونم
کسی که همسرش شغل نظامی داشته و در کنارش پرستاری خونده و همزمان دو شغل رو داره و میخواد از نظامی بودنش استعفا بده درواقع خودشو رسمی نکنه و استعفا بده چون سابقه اش ۵ ۶ ساله هست آیا میتونه برای ادامه ی کار دومش پرستاری اقامت خارج از کشور بگیره در کشوری مثل کانادا؟
سلام. در این خصوص باید از مشاوران مهاجرت پرسوجو کنید.
سلام چطور میشه با شما انلاین در ارتباط بود؟
سلام. از طریق ایمیل به نشانی: ali@alighazvini.com
کسی که نتونه از خانواده دل بکنه ولی از طرفی موفقیت رو دوست داره، چه باید بکنه؟ مهاجرت خیلی تصمیم سختیه
خیلی حرفاتون خوب و آرامش بخش بودن
و این مدت همش از خودم میپرسیدم واقعا این مسیرمهاجرت هدف منه، باعث خوشحالیه منه؟.
ممنون که اینقدر خوب توضیحش دادین????باعث شدین نگاهم وسیع تر و بهتر بشه.
خیلی کمک بزرگی بودین?
یکی از متفاوت ترین و بهترین مقالات
سپاس🙏🙏🙏🌹🌹🌹
خوشحالم از این بابت 🙂
شما اگه قبلا هم رویا نداشتی
ببین الان چی دوست داری
ببین چیا خوشحالت میکنه
ببین چه مهارتی دوست داری واردش بشی
ورزشی هنری و…
یکم برو در مورد زندگی های دلپذیر و لذت بخش سرچ کن
منم یه مدت بود میگفتم که واقعا هیچ رویایی ندارم و دلم نمیخواد مثلا خیلی درامد بالایی داشته باشم زندگی های متوسط خوشی توش بیشتره
اما این ینی تنبلی ینی تسلیم شدن و توجیح کردن خود
اقای قزوینی حرفشون درست بود که گفتن بعضی موقع رویا های محکم زود حسش نمیاد
سلام برای من پیشنهاد کار از آمریکا اومده و ۱۸ سال سن دارم
تحصیلاتی در اختیار من میگذارند که سال ها باید به آن در ایران زحمت و سختی کشید و پیشنهاد از پول و کار و ماشین و خونه و سفر و تفریح و غیره هست من دو پله موندم و یک مشکل دیگه هم دارم اینه که زبان آلمانی و فرانسوی بلدم ولی انگلیسی نه فرصت نشده برم و خدمتتون عرض کنم که اگر بروم میتوانم دلتنگی ایران و خانواده رو تحمل کنم به نظر شما ؟
سلام. نظری ندارم در این مورد…
برای مدتی پیدا کردن رویا آرزو و هدفتان را رها کنید با توجه به اینکه به دنبال این موضوع هستید دیر یا زود راه و آرزوی خود را می یابید.
بله، گاهی باید رها کرد تا پاسخ خودش از راه برسد. در آشفتگی ذهنی، حتی اگر پاسخ هم برسد، انسان ممکن است آن را نبیند.
و ادامه نظر قبلیم همیشه هم مهاجرت به دلیل تحقق رویا نیست گاه به علت اینکه بتوانی در کنارت همسرت باشی و اینکه شرایط در کشور برای این مورد وجود نداشته باشد هم می تواند دلیلی بر این امر باشد.
بله درست است، ممنونم از شما، و بخشی به مقاله اضافه کردم که مواردی مثل این را هم پوشش میدهد. مهم این است که در آن حالت هم ذهنیت رشد داشته باشیم.
من یک لحظه تصمیم میگیرم واسه مهاجرت و دوباره منصرف میشم
تصمیمتان مشخصا تصمیم نیست. دیتای کافی جمع کنید، تصمیم بگیرید و پیش بروید. ببینید انگیزه تصمیمهای شما، ترس است یا عشق؟ ترس، نگهتان میدارد (فارغ از اینکه تصمیمتان ماندن باشد یا مهاجرت)، و عشق، شما را پیش میبرد! (باز هم فارغ از اینکه تصمیمتان ماندن باشد یا مهاجرت)
سلام مقاله ی شما عالی بود و بسیارکامل توضیح دادید .ممنون
سلام. خوشحالم از این بابت 🙂
سلام
درود بر شما جناب آقای قزوینی
من دختری ۲۰ساله هستم و علاقه ی زیادی به تحصیل در رشته دندان پزشکی دارم.نمیدونم در جریان هستید یا نه! ولی در حال حاضر قبول شدن در این رشته و در کنکور ایران بسیار سخت و دست نیافتنی است. من شش سال در مدارس سمپاد یا همان تیزهوشان تحصیل کردم و در سیزده سالگی ثبت اختراع داشتم و در جشنواره های مختلف مقام آورده ام ولی متأسفانه در سال گذشته در کنکور سراسری شرکت کردم و حتی دندانپزشکی دانشگاه آزاد هم قبول نشدم.
با توجه به اینکه وضعیت مالی خانواده ام تقریباً مناسب است شما مهاجرت به دلیل تحصیل و در کشوری نزدیک تر همچون روسیه را برای ادامه تحصیل مناسب میدانید؟ در ضمن قصد برگشت دارم و قصدم مهاجرت نیست و تنها تحصیل است.
سلام. اگر شور و عشق شما تحصیل در رشته دندانپزشکی است و در ایران به هر دلیلی امکان تحصیل در این رشته را ندارید، گرفتن ویزای تحصیلی از کشوری دیگر و تحصیل در این رشته، میتواند یکی از گزینههای پیشِ رو باشد. فقط مطمئن شوید که مدرک آن دانشگاه را وزارت آموزش عالی و سایر نهادهای مربوطه ایران، قبول میکنند تا بعدا برای کار در این زمینه در ایران، دجار مشکل نشوید. موفق باشید.
مطلب دلچسبی بود
🙏
خوشحالم که مطلب را دوست داشتید 🙂
من فکر مهاجرت و زندگی در خارج از کشور رو هیچوقت نداشتم. چرا که هنوز رویایی که نیاز به این واسطه داشته باشه رو نداشتم. باید یه تشکر کنم که مطلب فوق العاده عمیقی بود و خیلی چیزها یاد گرفتم. در واقع بیشتر از بحث مهاجرت، بحث بحثِ رویا، هدف و هدفگذاری صحیح است. خود من شاید تا اواسط سال ۹۶ هم نمی دونستم هدف و رسالتم چیه توی زندگی. همیشه گفتند هدفت اسمارت باشه و … ولی اینکه آیا هدفم صحیح انتخاب شده بود که بخواد حالا درست نوشته بشه یا اسمارت باشه و … برام مشخص نبود. این گیر خیلی از افراده! درد بی هدفی، بی رویایی، بی رسالتی!
در حین خوندن این مطلب نکته ای هم به ذهنم رسید و اونم اینکه احتمالا خیلی هایی که قراره مهاجرت کنن حتی سختی خوندن مطلبی به این خوبی رو به خودشون نمیدن چه برسه به سختی مهاجرت! 🙂
ممنون از شما جناب حمزهئیان. بله همینطوره. عدهای حتی به خودشان زحمت نمیدهند یک بار شرایط مهاجرت را در سایت دولت خارجی بخوانند و صرفا به شنیدههای این و آن اکتفا میکنند. موفقیت در مهاجرت، یک فرایند است که از کسب اطلاعات برای مهاجرت آغاز میشود.
سلام خدمت اقای قزوینی من خانم ۳۴ساله ای هستم و ده سال سابقه پرستاری دارم وازدواج کردم ویک پسر ۳ساله دارم خواهر همسرم حدودا ۳۰سال المان زندگی میکنه وما دو بار به اونجا سفر کردیم واقعیتش خیلی ترغیب شدیم برای رفتن الانم المان خیلی خوب داره پذیرش پرستار میکنه.من بیشتر به خاطر اینده پسرم دوست دارم برم ووضعیت ایران هم روز به روز داره وحشتناکتر میشه مخصوصا سیستم اموزشش.منو همسرم جفتمون کارمندیم.نوبهاما سر دوراهی بدی گیر کردم به نظر تون با این شرایط رفتن به نفعمون؟ .
سلام. من نمیتوانم نظری در مورد شرایط شما بدهم. شاید به نفعتان باشد شاید هم نباشد. باید خیلی دقیقتر همه چیز را بررسی کنید. این دو بار سفر شما، مدتش چقدر بوده؟ کجا اقامت کردهاید؟ هدفتان تفریح بوده یا بررسی شرایطِ زندگی در آنجا؟… به هر حال مهاجرت تصمیم بزرگی است و همیشه ریسکی در خودش دارد. با بیشتر کردن اطلاعات خود، میتوانید تصمیم روشنتری بگیرید و یک سری ریسکها را کمتر کنید. ضمناً مسئلهٔ زبان هم هست. آیا شما و همسرتان به زبان آلمانی مسلط هستید؟ همسر شما قرار است آنجا به چه کاری مشغول شوند؟ و آیا پذیرشِ پرستاری، به این معناست که کارِ شما در آنجا تضمینشده است؟ مثلاً کانادا هم برای خیلی رشتهها پذیرش میگیرد، اما عملاً کمک خاصی برای یافتن شغل در آن زمینهها نمیکند و افراد معمولاً حدود یک سال (کم یا بیش) باید دنبال کار باشند تا بتوانند شغلی (معمولاً با سمتی پایینتر از آنچه با همان تحصیلات و مهارت در ایران داشتند) را در رشته خود در کانادا پیدا کنند و بعد کمکم رشد کنند و ترفیع بگیرند و… خیلیها هم در زمینهٔ کاری خود، که کانادا برای همانها پذیرش داده بوده و در واقع، اعلام نیاز کرده بوده، کاری پیدا نمیکنند و ممکن است دوباره کالج بروند یا در رشته دیگری مشغول فعالیت شوند یا وارد کارهایی شوند که اصلاً در حد مهارتها و تواناییهای آنها نیست.
باتشکر از پاسخ شما.واقعیتش من االان سر پرستارم واون دوبار تفریحی به المان سفر کردیم وبعد از اون من شروع به یادگیری زبان کردم والان دارم مدرک ب۱ المانی میگیرم اما همسرم هیچ حرکتی در راستای یا گیری زبان نکرده.و اینکه منم باید دنبال شغل اونجا بگردم .فقط با مراکز مشاوره که صحبت کردم میگن شرایط سابقه وسنت خیلی خوبه برای اینکه بتونی اونجا کاری گیر بیاری. نمیدونم واقعا به نفعم هست الان با شرایطی که کارمند رسمیم واز لحاظ مالی هم خدارو شکر اکی هستیم این شرایط پایدار رو ول کنم و برم دنبال این کار یا نه؟
خواهش میکنم. باز هم باید بیشتر بررسی کنید. اما با همین میزان توضیحاتی که نوشتهاید، به نظر من مهاجرت به نفع شما نیست. اینجا شغلی مطمئن و درآمدی خوب دارید و نارضایتی شما از «کلیت شرایط زندگیتان»، هنوز آنقدر بالا نیست که تولید حرکت کند در شما برای رویارویی با شرایطِ پُر از ابهامِ مهاجرت. اما مهمتر از آن، این است که همسر شما، ظاهراً اصلاً موافق مهاجرت نیست و این امر، میتواند مانع بزرگی سر راه باشد یا حتی در صورت مهاجرت، مشکلساز شود و حتی هیچ بعید نیست که موجب از هم پاشیدن زندگی خانوادگی شما شود. اگر واقعاً قصد مهاجرت داشته باشید، لازم است ابتدا شما و همسرتان با هم جدی صحبت کنید و در این زمینه، همدل و همهدف شوید.
البته باز هم تأکید میکنم که در نهایت، خودِ شما باید تصمیم بگیرید. مهاجرتِ خوب، میتواند موجب موفقیت شود. و منظور از مهاجرت خوب، یک مهاجرتِ حسابشده و از روی مطالعه و بررسی کامل و همدل و همهدف بودن همهٔ اعضای خانواده در خصوص مهاجرت است. چون توجه به این مسائل، ریسکهای مهاجرت را ــ که عملی ریسکدار و پر از ابهام است ــ کمتر میکند.
شاد و پیروز باشید
سلام وققتون بخیر…
ممنون بابت نوشته عالیتون…من دختری مجرد۲۶ساله هستم کارشناسی اتاق عمل خوندم…من تنها اروزم این روزها شده مهاجرت..اما نه هزینشو دارم ن خانوادم درحدی هستن ک بتونن حمایتم کنن…از طرفی هم از بچگی عشق دندانپزشکی بودم و الان میخوام برا دندانپزشکی بخونم بلکه بعدا بتونم مهاجرت کنم…درد من پول نیست من واقعا با این فرهنگ به یغما رفته ایران نمیتونم در اینجا زندگی کنم…خیلی زندگی برام دشوار شده..از بدترین چیزی ک بدم میاد اینه ک اینجا نمیشه برا سال دیگه هم برنامه ریزی کنی لحظه ای همه چی تغییر میکنه و همش استرس اینو داری صبح ک از خواب بیدار میشی چه اتفاق جدیدی افتاده…من واقعا خستم از مردم از ایران…اما هیچ هیچ راهی ندارم…من دختری بودم پر از شور و شوق با انگیزه و پر از انرژی مثبت ک الان چون میبینم هیچ راهی برا مهاجرت ندارم به یه ادم افسرده تبدیل شدم نمیدونم چ راهی درست هست چه راهی غلط.
جایی که راه نیست، خدا راه میگشاید. اگر «مهاجرت» را در مسیرِ زندگی شما نوشته باشند و اگر مهاجرت به صلاحِ شما باشد، شک نکنید که محقق خواهد شد. رویایتان را با عشق زنده نگه دارید. و در عین حال یادتان باشد که هیچکجای زمین، آن بهشتِ موعود نیست (که مطمئنم به این موضوع آگاه هستید). پیشنهاد میکنم طی مشاوره با مشاورانِ مجربِ مهاجرت، روشهای مهاجرتِ خود را بررسی کنید. نگرانی بابت هزینهها را هم بگذارید کنار. اگر قرار به مهاجرت باشد، خداوند همهچیز را جور میکند! (البته تلاشِ درستِ شما هم جای خودش). شاد و پیروز باشید.
اگر بخواهم خیلی صریح بگویم خیر…این تجربه من از چند سال زندگی در اروپا است.. همیشه به زندگی به عنوان یک مسابقه نود دقیقه ای نگاه کنید که شما میخواهید در آخر برنده آن باشید
نه در دقایق اولیه و یا وسط آن.اگر میخواهید در نهایت پیروز زندگی البته به سبک ایرانی باشید رفتن به اروپا و آمریکا گزینه اشتباهی است.
باسلام وعرض ادب واحترام وتبریک سال نو.
من در کشور استرالیا هستم پی ار دارم
داستان من از اونجا اغاز شد که برادر خانم من قصد مهاجرت کرد.
خانم من تحصیلکرده ولی بیکار .
من دارای کار دولتی وهم زمان کار ازاد دارشتم والبته دارم وضع مالی نسبتا خوب.
دارای یه دختر که تومدرسه تیزهوشان تحصیل میکرد وجالبه بدونید هم زمان تحصیل میکنه.
اول ویزای ۴۸۹ گرفتیم ویه سفر دوماهه داشتیم به ملبورن. نتیجه گرفتیم حتما پی ار بگیریم
تمام این سختیها بعهده خانم بوده والبته به نتیجه رسید.
وقت اومدن دختر ما ۱۴/۵شد که این برمیگرده به تابستان ۹۶
مخالفت کرد وما مجبور شدیم فقط ورود بزنیم وبرگردیم ویک ماه موندیم.
وبرای مخالفت دختر مشاور خانواده انتخاب کردیم وهرهفته مرتب میرفت وتصمیم موکول شد به بعد امتحانات دخترم درخردادماه ۹۷.به این شرط که بیاد یه دوره اینجارو ببینه وخوشش اومد بمونه موقع امتحانات پایان ترم حضور پیدا کنه وامتحان بده و بعد شش ماه نظر قطعی شو اعلام کنه که میشه اردیبیهشت ۹۸ برگردیم یا نه. البته بلیط رزرو شده.
بامدیر مدرسه صحبت های لازم انجام شد وطی قرار یک هفته جلو تر برگشتیم .
در این فاصله باتوجه به بکگراند خوب ایرانش بهترین مدرسه ثبت نام شد وشروع به در خواندن کرد از نظر درسی یک سر وگردن بالاتر از بچه های کلاس ولی هر روز غر میزد ومیزنه.
وهمین دیشب طی یک جلسه مشترک نظر خودشو اعلام کرد که من اینجا رو دوست ندارم وحالمو خوب نمیکنه اونجا راحتم الان دخترم درسال یازدهم ایران ویازدهم اینجا درس میخونه ودوره وی سی ای رو شروع کرده
از طرف دیگه خانم من میگه من نمام ایران هیچی ندارم و……
من بین دونفر موندم بایستی چکار کنم
دختر ۱۶ ساله ای که از حال بد در اینجا میگه یا خانم من که میگه در ایران هیچی ندارم وبه دخترم میگه دختر تو در اینده متوجه میشی……
لطفا راهنمایی کنید.
ضمنا من اینجا برام مثل ایران راحت نیست بایستی کار غیر مرتبط انجام بدم.
با سلام
درک میکنم که شرایط دشواری است. اما باید هوشمندانه، عاقلانه و منطقی و به دور از احساسات، این وضعیت را مدیریت کنید.
حتما خودتان، همسرتان و دخترتان، خوبی و بدیها (pros and cons) ماندن در ایران و زندگی در استرالیا را بنویسید. فاکتورها را بنویسید و به آنها امتیاز/عدد بدهید. بعد با هم جلسه بگذارید و درباره این موارد با هم صحبت کنید. سعی نکنید کسی، آن یکی را متقاعد کند. سخنها را بشنوید و اجازه بدهید هر کسی بتواند از دلایل خودش بگوید. ضمنا، ماموریت و هدف خود به عنوان یک «خانواده» را هم فراموش نکنید. شما یک جمع هستید که منافع مشترک دارید. منافع فردی هر یک از شما، باید در راستای منفعتِ جمعیِ خانواده تعریف شود. وگرنه، خدای نکرده، اصل خانواه از هم فرو خواهد پاشید. اگر الان خیلی جدی صحبت نکنید، ممکن است در آینده حرفهای فروخورده، موجب اذیت و تزلزل «خانواده» شود.
در نهایت پس از صحبتهایتان، به یک جمعبندی برسید. و ضمنا سعی کنید در رسیدن به نتیجه، از «دیتا»های واقعی هم استفاده کنید. مثلا با خانوادههای شبیه خودتان در استرالیا، صحبت کنید. حرف یک نفر را هم «سند» نگیرید. فقط به این عنوان که آن هم یک «دیدگاه» و «تجربه» است. با داشتن دادههای بیشتر، با دید بازتری میتوانید تصمیم بگیرید.
مطمئنم که اینگونه، میتوانید بهترین تصمیم را که به نفع همه اعضای خانواده است و منافع خانواده را در بلندمدت تامین میکند، بگیرید. این نگاه «بلندمدت» را هم حتما جدی بگیرید. ضمنا، طبیعی است که دختر شما در این سن، وابستگی زیادی به دوستان خود در ایران داشته باشد. برای او، این تغییر خیلی سخت است. اگر حقیقتا زندگی در استرالیا در بلندمدت به نفع اوست (و شما و همسرتان، این امر را بهتر از او میتوانید تشخیص بدهید)، باید کمکش کنید که این دوران گذار را با کمترین سختی طی کند. هم چشمانداز درست به او بدهید (تحصیلات، شغل، امکانات پیشرفت و…)؛ و هم از لحاظ عاطفی او را بهدرستی حمایت کنید تا بداند شما حقیقتا به فکر او هستید و درکش میکنید. ضمنا به درستی به او اطمینان بدهید که زندگی در استرالیا، معنایش این نیست که او ارتباطش با ایران را به طور کامل قطع کند. اما برعکسِ آن، امکانش بیشتر است (شاید او دیگر هرگز نتواند فرصت زندگی در استرالیا را داشته باشد). به هر روی، چند سال اول مهاجرت، معمولا سخت است و مدیریت و توجه زیادی میطلبد که بهخوبی طی شود.
برایتان آرزوی موفقیت دارم
سلام من رویای خودم رو دارم از اموختن لذت می برم ..اما سنم خیلی سریع بالا رفته ..فکر می کنم با مهاجرت می تونستم به رویاهام نزدیک تر بشم مهاجرت برای من فرصت افزایش سواد و دانشم در راه رویایم بود ..اما الان با این سن بخواهم درگیر فرایند طولانی مهاجرت بشم از رویام بیشتر فاصله می گیرم و تازه ممکنه اصلا موفق به مهاجرت نشم
اونچه باعث مهاجرت از ایران میشه گاهی شرایط اقتصادی و مالی نیست. فرهنگ ضعیف مردم هست که زندگی در کنارشون رو سخت میکنه. حالا فکر کنید آدم مهاجرت بکنه و بره هزاران کیلومتر اونطرفتر و باز این فرهنگ در بین یه عده افراد ببینه چه فایده داره؟اصلا ببینه یه سری از هموطنانش زودتر اونجا منتظرشن تا خصایص بی نظیر اخلاقیشون رونشونش بدن از جمله همین چشم هم چشمی و حسادت و بخل نسبت به همدیگه
سلام. مهمتر از بیرون، درون است. انسان باید درونش را به بهشت تبدیل کند. آنوقت وزن «جغرافیا» کمتر میشود. اما مهاجرت هم اگر با چشم باز انجام شود، تجربه بسیار خوبی است. مهم است که ما با چه کسانی همنشین میشویم. در هر جغرافیایی، هم آدم خوب هست و هم آدم بد. انتخاب با ماست…
منم دارم میرم کلاس زبان که مدرک آیلتس بگیرم،ادم پرتلاشی هستم،و برای رسیدن به ارزوهام،سعی میکنم با مشکلات رو به رو شم، ولی دیگه واقعا از این جنگیدن بیهوده تو ایران خسته شدم.هر روز یه چیزی میشه که ادم رو سالها از اهدافش دور میکنه.هر روزیه قیمتی، هر روز یه سیاست غلطی.
با شوهرم تصمیم گرفتیم با دو تا پسرم به کانادا مهاجرت کنیم،انگتر دوباره متولد شدم،با ذوق و شوق هر روز زبان تمرین میکردم،ولی متاسفانه در میانه راه همسرم از تصمیم برا مهاجرت منصرف شدم و میگن هر جا بریم آسمون همین رنگه و از این حرفا…
من الان واقعا موندم چیکار کنم؟ خودم و رویاهام با هم مردیم.
بهتر است کشف دلیل کنید که چرا همسرتان نسبت به مهاجرت دلسرد شدهاند. احتمالا یک ترسهایی سراغشان آمده که میتواند طبیعی هم باشد. باید با صحبت و همدلی، و اطلاع کافی یافتن از نحوه زندگی و کسب درآمد در کانادا، به یک تصمیم مشترک برسید. مهاجرت، یک تصمیم هیجانی و احساسی و یکشبه نیست. همه جوانب را بسنجید تا آنجا به مشکلات نالازم برنخورید.
واقعا بی هدفی برای اینده ینی نا امیدی خستگی افسردگی و… در زندگی
که ادم رو از زندگی در این دنیا کلافه میکنه و دلش میخواد زود تر به بعد بعدی برسه…
وقت بخیر.اگر ممکن مراحل مهاجرت خودتون را دقیق مطرح کنید لطفا.وکیل خاصی و یا موضوع خاصی که تجربه باشد و باعث کمک به دوستان بشه.
درود بر شما. در مقاله توضیح دادهام که روشهای مهاجرت بسیار متعدد و متنوع است. دوستان علاقهمند میتوانند خودشان در پی جزئیات بروند. چون کار من مشاوره مهاجرت نیست و در این مقاله هم به موضوع مهاجرت از دیدگاهی کاملا متفاوت پرداختهام.
شاد و پیروز باشید
سلام. بسیار بسیار مفید بود.
فقط یک سوالی دارم 🙂 این هدف گذاری که میفرمایین، من یه مشکلی باهاش دارم. و اونم اینه که حس نمیکنین همین هدف گذاریم اگه اون “معنی” پشتش نباشه، خیلی بیهوده میشه؟ یعنی به فرض من هدفم رو گذاشتم کار در گوگل. کلی هم تلاش کردم و بهش رسیدم و کلی پول و غیره هم دراوردم. بهترین تفریحارو هم باهاش کردم. تازه به فرض اگه بگیرم که کارمو دوس داشته باشم،
بعدش چی؟ باز همون حس “ملال” نمیاد سراغ آدم؟
سلام. بله، هدف بدون معنا که اصلاً معنا ندارد! در همین مطلب نوشتم که «چرایی» باید داشته باشیم…
قطعا حس ملال میاد سراغت
انسان ها روحیه بی نهایت طلب دارن و موفقیتی کامل برسن بازم بیشتر از اون رو خواستار میشن
این روحیه(بی نهایت طلبی) باعث میشه که تلاش انسان برای رسیدن به هدف هرگز به یک موفقیت ختم نشه و انسان همیشه در تلاش برای کسب موفقیت های بیشتر باشه
خیلی باید دقت کنید اکثر مشاوره های مهاجرتی در ایران کلاهبردارن. مثلا […] اما چون قانون تو ایران کشکه همچنان به کار (کلاهبرداری) ادامه میدن.
معمولا اطلاعات لازم برای مهاجرت رو خودتون با سرچ کردن می تونید پیدا کنید و معمولا کاریابی ها هیچ کار خاصی انجام نمیدن یه سری وعده وعید بعد پول گرفتن و بعدم هیچ …
کلاهبرداری همهجا هست؛ حتی در کانادا. حتما باید با دقت و بررسی کامل وارد بستن قرارداد با یک دفتر مهاجرتی شد. بخشی از کامنت شما هم با توجه به نام بردن از یک موسسه خاص، حذف شد.
سلام
من نزدیک دو سال قصد مهاجرت دارم و از زندگی در ایران خسته شده ام. وقتی برای ساده ترین کارها نمیتوانیم یک حساب بین المللی داشته باشیم تا بیزینس کنیم. وقتی سیاست های کشورمان هزینه روی دسته ما میگذارد و زندگی را برای ما سخت کرده است چه لزومی هست در ایران بمانم. وقتی هیچ ازادی و دلخوشی ایران نداریم چرا باید بمانیم.
من دوست دارم در سطح جهانی بیزینس داشته باشم و در امازون و ای بی فعالیت کنم اما امریکا به خاطر سیاست های غلط کشورم ما را تحریم کرده و حتی نمی توانیم یک حساب بانکی ساده داشته باشیم. انگاه چه توقعی هست دلخوش کشورم باشم باید مهاجرت کرد و دنبال رویاها و ازادی های خود رفت .
اما این روزها واقعا سخت شده حتی گذران زندگی به راحتی پیش نمی رود.
رویای من زندگی در مکانی هست که محدودیت های ابتدایی یک زندگی را نداشته باشد . هر روز با یک ثبات و امنیت خاطر کار و فعالیت کنم. نگران بالا و پایین شدن ارز . اختلاس و فریب کاری و دزدی ها در اطرافم نباشم.
خوب زندگی کنم و خوب باشم.
دقیقا همینطوره ک فرمودین…من خودم شرایط کاریم خیلی خوبه ولی بشدت از وضعیت مردم اطرافم و بیپولیایی ک میکشن و از نیازهای اولیه ای (مثل شکم سیر) که محرومن و نا امنی اقتصادی و هزار دزدیو…ناراحتم و رو آوردم ب داروهای ضد افسردگی واسه بیخیال شدن و غصه مردمو نخوردن ?
سلام. پیشنهاد میکنم به جای غصه و قرص خوردن بابت از یاد بردن درد مردم، کاری برای همین مردم بکنید! حتی شده برای یک نفر، حتی شده با هدیه دادن لبخند و امید حقیقی!
بله قربان همین کارو تا جایی ک تونستم کردم حتی از خودم گذشتم دادم ب کسی ک محتاجه ولی بازم دردامو کم نمیکنه…
کاش ی ده تا ادم با وجدان مثله شما تو این دولت ها بودن.
قطعا حس ملال میاد سراغت
انسان ها روحیه بی نهایت طلب دارن و موفقیتی کامل برسن بازم بیشتر از اون رو خواستار میشن
این روحیه(بی نهایت طلبی) باعث میشه که تلاش انسان برای رسیدن به هدف هرگز به یک موفقیت ختم نشه و انسان همیشه در تلاش برای کسب موفقیت های بیشتر باشه
سلام
استاد قزوینی عزیز چند روز پیش به محاجرت فکر میکردم به این سوال که:
با این همه تلاشی که برای زندگی در ایران میکنیم و هزینه های گزافی که برای زندگی پرداخت میکنیم (منظورم آرامش فکری و سطح زندگی پایین، آموزش پرورش ضعیف) آیا محاجرت راه حل خوبیست؟ و این همه محدودیتی که روز به روز بیشتر میشه نشانه ای نیست برای ترک دایره امن (محاجرت)؟
این مقاله شما، مرا حیرت زده کرد!!! خیلی از سوال هایی که در ذهن داشتم پاسخ داده شد و البته با سبک نوشتاری عالی شما!
اما دوست داشتم بیشتر در مورد قسمت “آیا خسته شدن از زندگی در ایران، دلیل خوبی برای مهاجرت است؟ ” می نوشتید.
مثال انوشه عالی بود کاملا توجیه شدم.
متشکرم
شاد و پرتوان باشید
خلعتیان
درود بر شما جناب خلعتیان. ممنونم از دیدگاه شما، بخش «آیا خسته شدن از زندگی در ایران، دلیل خوبی برای مهاجرت است؟» را بسط دادم.
شاد و پیروز باشید
سلام و ممنون از توضیحات خوب تون
من هم پی ار کانادا رو گرفتم ولی برگشتم. پی ار رو به دلیل یه سری مشکلات خانوادگی مربوط به همسرم مجبور شدم بگیرم. ولی دقیقا به همون دلیلی که رویاهام و حتی اهداف بزرگ و متوسطم رو پوشش نمی داد برگشتم.
خیلی ها بهم گفتن حماقت کردی کانادا رو با اون امکانات ول کردی برگشتی توی همچین جهنمی.
اما اونا نمیدونستن کانادا با همه ی تعریف هایی که از رفاه و امکانات و خدمات و طبیعت و … و … شنیدن میتونه برای آدم تبدیل به جهنم بشه اگه:
– بیشتر از چیزی که توی مملکت خودت تلاش می کردی تلاش نکنی. گاهی شاید تا دو برابر
– وابستگی ها و دلبستگی هایی توی مملکت خودت داشته باشی که جایگزین نداشته باشن. مثل مادر، مثل پدر، …
– مدیریت خوب مالی و اقتصادی نداشته باشی. قوانین کانادا همونقدر که خوب و کار راه انداز هستن، سخت و خشن و نفس گیر هم می تونن باشن.
– تو رو از فلسفه ی وجودیت، معنای زندگیت و رویاهات دور کنه.
من نه تعصب ملیتی دارم و نه مذهبی. اما با همه ی وجودم غربت رو حس می کردم. غربتی که معنی و اثرش بیشتر از یک فاصله ی زیاد جغرافیایی با زادگاهم بود. تازه، اونم در کشوری مهاجرت پذبر که کمتر کسی ادعای حق آب و گل داره. احتمالا مهاجرت به کشورهای دیگه از این جنبه سخت تر هم باشه
برای همه ی هم وطنام آرزوی خوشبختی، آرامش و سلامت می کنم و امیدوارم به رویاهای قشنگ و ارزشمندشون برسن. رویاهایی که خیلیاشون توی همین آب و خاک محقق می شه.
(داخل پرانتز: همونطور که بدون لذت، حس رضایتمندی ایجاد نمی شه، بدون زندگی معنی دار، لذتی هم ایجاد نمیشه. یعنی حتی اگه همه جور امکانات و رفاه و … هم فراهم باشه، تو ازشون لذتی نمی بری. مثل مریضی که مزه ی غذاها رو حس نمی کنه.)
بنده هم شرایط شما رو داشتم و الان برگشتم و از قدم زدن تو تهران با همه ی سختیاش لذت میبرم.لذت میبرم که بتونم لبخندی به لب دختر فال فروش مترو بندازم….
خیلی ممنون از نظرتون… واقعا عالی… کاش بیشتر توضیح میدادید
واو خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم
البته اگاه بودم که بدی هاش بهتر از خوبی هاشه
و اینکه یه جورایی زندگی در خارج مث زندگی های رباتی هست
چون زن و مزد باید از صبح تا عصر کار کنن تا بتونن زندگی رو بچرخونن
و تعطلیاشون خیلی کوتاه هست
و اینکه اصلا نمیشه حتی یکم هم از رعایت قوانین سرپیچی کرد چون تبعات بدی رو در پی داره
و در کل کمتر میشه وقتتون با خانوادت بگزرونی نسبت به ایران
ایران با وجود این همه مشکلات زیادش می شود بیشتر معنای زندگی را در ان دید.
احسنت.واقعا فرمایش شما صحیح هست.
زهرا جان شاید شما مشکل مالی ندارین یا اینکه اطارفیانتون شاید وضعیت بدی نداشته باشن…من ی دختر ۲۶ ساله با کلی ارزو…اینقدر درس خوندم ک پیراپزشکی دانگاه سراسری بیارم…الان ک فارغالتحصیل شدم چ فایده..کار نیست یا درامد خیلی خوبی نداره، کلی ارزو داری حداقل یجایی ک سرکار هستی پارتی بازی نباشه بین تو بقیه پرسنل فرق نگذارند ..نامردی در حقت نشه…وقتی اطافیام میبینم یکی از یکی بیچاره تر ولی شرایطی نداری خودتو نجات بدی چ برسه ب اونا…وقتی مردمی ک فقط تو زندگیت دخالت میکنن و اعصابتو خورد میکنن…وقتی نمیتونی هیچ برنامه ریزی کنی کم کمش دوسه سال کار کنی شاید ی پراید بخری ک اونم اگ قیمت ثابت باشه،نتونی ی مسافرت درست حسابی بری…وقتی فقط بخاطر پول بهت احترام بذارن، وقتی تو ی زمینه ای ب چیزی علاقه داری مثل ی رشته دیگه ولی اینقدر شرایط و سهمیه میزارن ک تو فقط از راهت و ارزوهات دور شی…اخه چجوری ادم باز هم دلخوش باشه…حداقل ی کشو دیگه اینقدر حمالی کنی شاید ب دوتا از ارزوهات برسی ولی اینجا چی؟
سلام و درود به شما استاد قزوینی نازنین
سالها بود که رویایی داشتم، ولی هیچ موقع نمیدونستم باید براش چه کار بکنم. کلی هم کار اشتباه و مسیر نادرست انتخاب کردم و رفتم.
یک سال پیش و با اتفاقاتی که پیش اومد، معنی رسالت و معنای زندگی خودم رو پیدا کردم.
با مطلبی هم که نوشتید کمک کرد تا مقداری به رویای خودم بیشتر فکر کنم.
رویام هم اینه که بتونم به فوتبال بیشتر خدمت کنم و اساسیترین هدف هم رفتن به بارسلونا و کار در مدرسه فوتبال لاماسیا هستش. جایی که بهروزترین دانش فوتبال به بچهها یاد میدن.
از اونجا دانش بیارم توی کشورم و شاهد پیشرفت فوتبال باشم.
یکی از اعتقاداتی که دارم، قدرت بینهایت فوتبال هستش، قدرتی که از بچههای ۴-۵ ساله تا پیرمرد ۷۰-۸۰ ساله رو دور خودش جمع میکنه و میتونه بیشترین تاثیر روی زندگی مردم بذاره.
در پایان هم از مطالب خوب و مفیدتون بسیار ممنونم که باعث میشه دیدمون بازتر بشه
امیدوارم همیشه شاد و پیروز و موفق باشید
عالیه
واقعا خوشحال میشم افرادی مثل شما رو می بینم که واقعیت ها و شرایط زندگی رو در نظر نمی بینن و اون چیزی که باید باشه رو در نظر دارن.
موفق باشید
تشکر بابت مطلب مفصل و جامع در مورد مهاجرت
واقعا خیلیها نمیدانند برای چی مهاجرت میکنند اگر بدانند سختیها هم آسون میشه
سلام به جناب آقای قزوینی عزیز ،
مهاجرت موضوع داغ این روزهاست ، امید اغلب مردم پس از حضور اردیبهشت ماه سال گذشته در صندوقهای رای ، روز به روز کمرنگتر شد و به نا امیدی مبدل گردید، فشارهای رییس جمهور جاه طلب و کاسب آمریکا بر مردم ستمدیده ایران ، رمق خیلی ها را بریده و از طرفی فشارها و اختلافات داخلی ، فساد و جنگ قدرت و اختلاس و دزدی مزید بر نا امیدی بیشتر شده است.
به نظر من پاسخی قطعی برای پرسش مهاجرت وجود ندارد و نمی توان نسخه عمومی برای همه پیچید ،هر کسی باید بتواند با عقل و منطق و درایت در مورد آن فکر کند ،
فقط باید متوجه این نکته باشد که اگر زندگی فعلی و جاری ، او در ایران ناموفق است ، مهاجرت حلّال مشکلات و ضعف های آن فرد نخواهد بود ، هیچ کشور خارجی ، مدینه فاضله نیست آنجا هم مسائلی و مشکلات خود را دارد.
خداوند میفرماید : لیس لاانسان الا ما سعی.
نابرده رنج ، گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
بسیاری از مهاجرت کنندگان به کانادا ، در شغل و رشته غیر تخصصی خود به کارهای پایین تر مشغول هستند و اغلب خانواده ها پس از خرید خانه یک عمر به بانکها بدهکار هستند، مثالی دارند که میگویند همه کارمندان بانک میشوند ، یک عمر کار میکنند برای بانکها.
البته برخی هم پولهای گراف با خود بردهاند و زندگی راحتی دارند ، برای این افراد زندگی در بخش رفاه و آسایش و آرامش در سطحی عالی است ، اگر زندگی را در این سطح کافی و مناسب بدانیم.
یک نکته مهم دیگر هم پیچ تاریخی است که ایران در حال حاضر در آن قرار گرفته است ، برای هشتاد میلیون هموطن روزهای سختی در پیش است ، آیا من میتوانم در این روزهای سخت دردی از آلام هموطن خود کم کنم ؟
این سوالی است که باید به آن فکر کرد، اکثر نخبگان کشور از این مملکت مهاجرت کرده اند ، بخش متفکر و مغز جامعه در حال تهی شدن است ، اگر رسالت خود را بدرستی تشخیص دهیم ، آیا اینجا مکانی نیست که من باید باشم ؟
فردای مهاجرت، وقتی که در جمع دوستان مهاجر ایرانی ، در ظاهر خوشیم و شاد هستیم ، من میدانم که در آن بخش عمیق وجود ، وقتی اخبار مملکت به گوشمان میرسد ، در باطن ناخوشیم و غمگین.
به این هم فکر کنیم که چرا اینجا بدنیا آمده ایم؟
به یاد عهدی که در روز الست با خدا بستیم ، باشیم.
اخسنت دقیقا درسته بنده این رو رسالت خودم و دو فرزند ۴ و شش ماهه ام میدونم. ما باید حال هموطنامونو خوب کنیم………………من برام خوب کردن حال ایرانی مهمتره
عشق یک رابطه دو طرفه هست
من عاشق مملکتم باشم و مملکتم زندگی و عمر و تلاش و …من را به اندازه پهن گاو ارزشی برایش قائل نشود
این همه جوان و ..زندگی در این مملکت به فنا رفت اند و میروند
علاوه بر ان مهاجرت در قران هم پیشنهاد شده
خود پیغمبر هم مهاجرت کرده
پس نه عهدی با خدا برای ابادانی مملکت بسته ایم و نه چندین بار به دنیا می اییم که این یکبار را در ایرانی که هر روز بدتر میشود به فنا دهیم
آقای قزوینی عزیزم
مرسی که هستید
مرسی که اینقدر قشنگ مینویسید و اینقدر خوب توضیح میدید.
و مرسی که اینقدر به یاد من هستید.
من عاشق این جملهتون شدم:
بسیاری از مردم اگه شب بخوابن و صبح توی کانادا بیدار بشن بازهم زندگیشون فرق خاصی نمیکنه!
راستی سایت من هم دیگه Bahrampoor.com نیست و اگه خواستید لطف کنید و لینک بدید به BishtarAzYek.com لینک بدید
ممنونم از شما آقای بهرامپور عزیز. لینک را هم اصلاح کردم 🙂
سلام من یه دختر ۲۱ ساله هستم و فعلا هم در دانشگاه ازاد شهرمون مشغول خواندن لیسانس حسابداری هستم (ترم۵) تشکر میکنم بابت مقاله ی ارزشمند و مفیدتون و یه تشکر ویژه هم بابت شرح دادن تجربه ی شخصی تون . بنده عاشق خارج از کشور از دوران کودکی بودم و هستم و حال با گذشت زمان و افزایش سن بیشتر توی این فکر رفتم که به خارج از کشور سفر کنم اما متاسفانه یا خوشبختانه خانواده توان مالی حمایتی از بنده را در مقطع دیپلم یا کارشناسی و یا حتی کارشناسی ارشد را نداشتند اما امروز من تصمیم گرفتم که بعد از اتمام دوره ی کارشناسی ارشدتصمیم به مهاجرت و البته مهاجرت تحصیلی را در یکی از کشور های اروپا اخذ کنم اما خب بعد از یک مدت و خواندن مقاله ی شما به نتایجی رسیدم که فکر میکنم خالی از لطف نباشه گفتنش در واقع داشتم به این موضوع فکر میکردم که اگر من برای چهار سال متوالی قصد خروج از کشور را ان هم به همراه زحمت های فراوان و جمع کردن مدارک های گوناگون و البته هزینه وکالت بدهم و بروم علاوه بر ان اونجا کار کردن من دچار ساعت های محدودی میشه و ان هم در حد کار دانشجویی و … در صورتی که توی ایران من کامل با کارشناسی ارشد میتونم کار حسابداری کنم اون هم در ۲ جا و البته با حقوق بالا . علاوه بر ان هزینه دانشگاه و خوابگاه و خرد و خوراک و… هم بهش اضافه میشه و البته سختی های دیگه از جمبه خوب بودن یا نبودن اساتید و یا…. خلاصه به این نتیجه رسیدم که من در دانشگاه دولتی تهران دکترای حسابداری بگیرم و همزمان کار های خسابداری هم انجام بدم و در کارم پیشرفت کنم ( مدیر مالی شرکت های بزرگ و یا بیمارستان ها و یا … ) و در ان بازه های زمانی تحصیل فوق و دکترا به بسیاری از کشور های اروپایی از جمله شهر زیبای سن پترزبورگ و مسکو شهر های زیبای ایتالیا و ایالت های امریکا و … سفر کنم و هنگام برگشت هم خیالم راحت که زندگی کاملا خوب و مفرحی در ایران ، وطن عزیز خودم و خانواده دوست داشتنی ام انتظار امدن مرا به شدت میکشند مرسی از مقاله تون دوست دارم دیدگاهتون رو بدونم اقای قزوینی اگه لطف کنید ممنون میشم . تشکر
سلام. هر دو گزینه میتواند انتخابهای خوبی باشد. مهم این است که شما کدام را انتخاب میکنید و با کدام خوشحال هستید. و مهمتر اینکه، آیا انتخابتان از روی عشق است یا از روی ترس؟ این، نیاز به صداقت و شفافیتی شجاعانه با خودتان دارد!
به نظرم ترس نمیدونم چی کار کنم گیجم هر چقدر میگردم دنبال علاقم کاری که دوست داشته باشم عاشقش باشم و شب و روز بی وقفه براش تلاش کنم رو پیدا نمیکنم از طرفی هم عشق خارج از کشور و زندگی در اون جا امونم رو بریده واقعا نمیدونم ترو خدا کمکم کنین
آرام باشید، و ندای درونیتان را دنبال کنید.
بله واقعا موافق شما هستم.
سلام ممنون اقای قزوینی که نوشتید در این مورد. با دوستانی که تجربه مهاجرت داشته اند موافقم. نمیشه برای همه یک نسخه مهاجرت رو نوشت.
باسلام وارادت
بسیارمفیدبودمقاله مهاجرت و خیلى خوب نکته هاى متفاوت انراتشریح فرموده بودید
چطور میتونم مقاله کاربردى ومفیدتون روبراى دخترم بفرستم؟دخترم ازدواج کرده ودوفرزنددارد/خودش فکرمیکند بخاطر شرایط بهتر زندگى براى فرزندانش تصمیم به مهاجرت گرفته/من مخالفتى ندارم با تصمیم ایشان ولى نگرانم که هدفش ازمهلجرت رو خوب استنباط نکرده باشه و خداى نکرده اینده زندگى خودش وخانواده کوچکش رودرایران ازبین نبره/
بسیار ممنون از مطلب مهم و مبتلابه اینروزهاى کشور عزیزم ایران?
درود بر شما. میتوانید لینک مقاله را برای ایشان بفرستید:
http://www.alighazvini.com/mohajerat
سلام
مقاله بسیار ارزشمندی نوشته اید
همانطور که اشاره کردید مهمترین نکته این است که هر جا که باشیم باید در پی به ثمر رساندن آرزوها و رؤیاهایمان باشیم
انسان بدون رؤیا مثل مردهی متحرک است.
آقای محمود معظمی تعبیر زیبایی داشتند:
«بعضیها وقتی مهاجرت میکنند، علاوه بر چمدانهای لباسها و وسایل، چند چمدان رنجش هم با خود به آن طرف آب میبرند!» واقعا همین است.
البته اگر بخواهم با لحن تاکیدکنندهتر بگویم: یک چمدان لجن با خودشان بردهاند.
پایدار باشید
سلام
استاد قزوینى عزیز
ممنون از مقاله جامعى که نوشتید
متاسفانه بخش زیادى از ما ایرانیها، صفر و یکى به مسائلى على الخصوص مثل مهاجرت فکر میکنیم!
من چندین سال پیش براى مهاجرت به کانادا بسیار مصر بودم ولى بعد از مشورت و تحقیق به برخى از نکاتى رسیدم که شما در این مقاله فرمودید
جمله قشنگى هست که حتما دوستان شنیدن؛
یک احمق اشتباه خودشو دوباره تکرار میکنه
یک فرد باهوش اشتباهشو دیگه تکرار نمیکنه
یک فرد هوشمند و فرزانه از تجربیات و اشتباهات دیگران درس میگیره
ممنون از شما به خاطر مقاله آموزندتون
ارادتمند احسان مهدى نژاد
سلام وقت بخیر
پسرم کلاس یازدهم هست
تویه تلگرام مدرسه ای درکانادابرایه ادامه تحصیل هست که برایه افرادزیر۱۸سال هست
زندگی درخارج ازایران سخته،امامن نظرم اینه این سختی که هست میتونه پسرم رارویه پاش وایسته
سلام
شما که میری در مدیر سبز کامنت میگذاری ، از روشهای مفید اونها هم استفاده کن اخوی
پیشنهادی که من همیشه داشتم برای سایتها
آخر نوشته هات فایل PDF اون نوشته را هم برای دانلود بگذار تا افراد سر فرصت مطالب را بخونن
خیلی مر۳۰
سلام. ممنونم از پیشنهاد شما. در خصوص برخی از مطالب این کار انجام شده است. این پست قرار است آپدیت و مطالبی به آن افزوده شود، فایل PDF آن هم اضافه خواهد شد.
سپاس ,با توضیحات کامل و مفیدتان خیلی به من کمک کردید
درود بر شما، خوشحالم که این مقاله برای شما مفید و راهگشا بوده است.
سلام من ۳۶ سالمه و ۱۰ سال کارمند کارخونه سیمانم
ولی هر چی میخام به خودم القا کنم که میشه تو این مملکت زندگی کرد میبینم نمیشه
رفتار مردم کردارشدن عقایدشون و حکومتشون
واقعا خسته شدم و هنوز نه تشکیل خانواده دادم و نه به آرامش رسیدم
میخام برم از ایران فقط یه راهنمایی برا موفقت میخام
سلام دوست عزیز. ذهنِ پریشانی که این کامنت را نوشته، نیاز به بازسازی اساسی دارد.
سلام من مرضیه هستم و بیست ویکسالمه،مسلط به دو زبان هستم،ومدتی است به طور جدی قصد ادامه تحصیل در رشته پزشکی خارج از کشور رو دارم.پرسشم از شما بزرگوار اینه که درصورت پذیرفته شدن از سوی دانشگاه مقصد و اوکی بودن همه چیز ،این امر برای من که انسان عاطفی و وابسته به خانواده هستم امری سودمند خواهد بود با توجه به اینکه در ایران هم شرایط قبولی در این رشته و موفقیت رو خواهم داشت…ضمنا هزینه زندگی در کشوری چون آلمان و انگلیس برای یک فرد حدودا چه میزان خواهد بود این هزینه چند برابر هزینه زندگی در ایران خواهد بود…باتشکر
سلام ..مقاله تون عااااااالی بود …این روزا همه دارن میرن …اونم کانادا …کانادا چه خبره چه قد خوبه مگه ؟؟؟؟؟؟؟من و همسرم ۴۵ سالمونه …دو فرزند داریم .١٧ ساله و ١٠ ساله .،کار دولتی هم داریم ..اما از بس که خفقان توی کشوره …موندیم آیا پی گیر مهاجرت باشیم ..آیا میتونیم از صفر شروع کنیم و هزاران آیا و اگرها ….واقعا شما اگه جای ما بودید چکار میکردید؟
بسیارعالی و دقیق نوشته شده بود.بسی جای تآمل و تفکر….?
سلام ،ممنونم از اطلاعات و وقتی که گذاشتید، من مقاله ی شمارو کامل خوندم و از صمیم قلب معتقدم که تمام حرفهای شما دقیقا چیزی هست که من قبل از مهاجرت بهشون اعتقاد دارم و واقعا هر آدمی که قصد مهاجرت داره اول باید با خودش رو راست باشه که هدفش از مهاجرت دقیقا چی هست و چنین تصمیم بزرگی رو به دلایل بچگانه و کم ارزش نگیره که در این صورت ممکنه عواقب بدتری در انتظارش باشه، در آخر ممنونم از شما و آرزوی موفقیت و آگاهی برای همه ی هم وطنانم دارم.
سلام. مقالتون رو خوندم بسیار عالی و پر بار بود. من فوق لیسانس دانشگاه دولتی دارم متاسفانه اینجا با وجود علاقه زیادی هم که دارم شرایط کاری برام فراهم نیست راههای مختلفی رو امتحان کردم بازم نتیجه نگرفتم تا جایی که مساله شغلی و مالی به زندگی شخصیم هم ضربه زد وباعث جداییم از همسرم شد. برا گرفتن و ترجمه مدرکم هم مشکل دارم چون میگن باید بخرمش و از عهده هزینش بر نمیام. الانم برا امرار معاش چند سالی هس که کارایی رو که بهشون علاقه ندارم انجام میدم و این خیلی داره اذیتم میکنه.خواهش میکنم راهنماییم کنید ممنونم
سلام. پیشنهاد میکنم از دوره رایگان «قاتل رویاهایت را بشناس» که دوست خوبم محمود پیرحیاتی تهیه کردهاند، آغاز کنید. در ادامه، شرکت در دوره شفای ذهنِ ایشان را حتما به شما پیشنهاد میکنم. این دوره به زودی به صورت آنلاین در سایت مدرسه تحول فردی آغاز خواهد شد.
برای شرکت در دوره قاتل رویاهایت را بشناس، به این لینک مراجعه کنید:
https://www.tahavolefardi.com/roya
شاد و پیروز باشید
با سلام ، ممنون از مطلب مفیدتون، من و شوهرم ۵ سال پیش به کانادا مهاجرت کردیم و هدفمون صرفا گرفتن پاسپورت اینجا و برگشتن بود و بعد از یکسال به این نتیجه رسیدیم که این هدف بزرگی نیست برای چیزهایی که از دست میدیم و برگشتیم ، البته پی ار رو تمدید کردیم ، و ۴ ماه پیش با پسرمون (که بعد از برگشتمون به ایران به دنیا اومد)و ۴ ساله هست دوباره به کانادا برگشتیم، زندگیمون تو ایران از نظر مالی و کاری و خانوادگی خوب بود و راضی بودیم ولی عوض شدن شرایط اجتماعی، نا امنی در جامعه،فرهنگ در حال خراب شدن، مسائل سیاسی و آینده نامعلوم شغلی و سیاسی و امنیتی باعث شد به مهاجرت دوباره فکر کنیم و بالاخره تصمیم گرفتیم و آمدیم.من خودم شخصا از نا امنی و مسایل آموزشی که اعتقادی بهشون ندارم در مدارس و اینکه حس میکردم نمیتونم تحمل کنم پسرم بخواد تو اون سیستم و با احساس نا امنی و پر شدن مغزش از اون داستانهابزرگ بشه خیلی اذیتم میکرد و فکر میکنم واقعا اذیت میشدم وقتی پسرم مدرسه ای میشد ، متاسفانه یا خوشبختانه انسان وقتی چیزی رو ازش دور میشه کم کم بدیهاشو فراموش میکنه و خوبیهاش تو ذهن میمونه، و من الان در اون مرحله هستم که باید دائم به خودم یاداوری کنم که چرا اومدم اینجا ،و از صبح که بیدار میشم ذهنم مشغوله تا بخوابم، احساس گیر افتادگی تو یه کاری میکنم که راه برگشت نداره، چون یه بار برگشتیم و الان با وجود پسرمون و اینده اون و شرایطی که ایران هست راهی برای برگشتن هم نمیبینم ، از اینجا مونده از اونجا مونده شدم ، و به شدت احساس دلتنگی برای روتین زندگی قبلی دارم و در کنار اون البته تمام مشکلات تم برام یاداوری میشن، احساس میکنم این وسط گیر افتادم و نمیتونم خودمو بیرون بکشم ، اگر بتونین راهنماییم کنین خیلی ممنون میشم .
سلام خدمت شما
کاملا درک میکنم که این احساسِ ماندن بین دو دنیا یعنی چه. کانادا که هستی دلت برای ایران تنگ میشود، و ایران که هستی دلت برای کانادا! اما هر انتخابی هزینهای دارد و آدم باید پای هزینهٔ انتخابهایش بایستد. الان که شما به دلایل مختلف زندگی در کانادا را انتخاب کردهاید، باید سعی کنید به احساسات دلتنگی لگام بزنید و با جدیت و عشق، به ساختن زندگی خود در سرزمین جدید مشغول باشید.
خیلی انتظار نداشته باشید که سریع با جامعه و زندگی در آن سرزمین اخت شوید، زمان میبرد و با توجه به آن تجربهٔ برگشت، ممکن است بیشتر هم برای شما زمان ببرد چون آن موقع اجازه ندادید آن تجربه کامل شود؛ مثل بچهای که در نیمهٔ راهِ دنیا آمدن، سقط شود.
پیشنهاد میکنم «معنای» بودنتان در زندگی را در وهله نخست، و سپس دلیل و معنای حضورتان در کانادا را پیدا کنید که این امر، بهشدت موجب خواهد شد بیقراریهای شما کم شود و دلتان قرار پیدا کند. آدم معمولاً وقتی بیقرار میشود (به معنای منفی) که هنوز «جای» خود را در جهان پیدا نکرده باشد. این «جا»، میتواند محل جغرافیایی زندگی هم باشد. خاطرتان باشد که مشکل همه جا هست، و شما انتخاب کردهاید که مشکلات و مسائل زندگی در کانادا را حل کنید. از این حل مسئله، لذت ببرید.
ضمنا، برنامهریزی کنید که دیدارهای مرتب از ایران داشته باشید یا از عزیزان خود برای سفر به کانادا دعوت کنید. هم دلتنگیها کمتر میشود و هم با مقایسهٔ شرایط زندگی در دو جغرافیا، بیشتر به انتخاب خود باور خواهید یافت.
یکی از دوستان عزیز من هم الان در تورنتو برنامههایی را در خصوص کوچینگ مهاجرت و کمک به مهاجران برای جا افتادن در جامعه جدید، آغاز کرده است. نام ایشان «آروین اردکانی» است که در اینستاگرام ایشان میتوانید آموزشهایشان را پیگیری کنید:
https://www.instagram.com/arvinardakani
شاد و پیروز باشید
ممنونم از پاسختون، نکات قابل تامل زیادی برام نوشتین باید چند بار بخونم و بهش فکر کنم . ممنون.
خواهش میکنم. خوشحالم که مفید بوده است.
سلام.
مطالبتون خیلی خوب بود
واقعیت اینجاست که نگران حواشی عاطفی ناشی از مهاجرت هستم…
رویاها و علایق کودکی من در طراحی قطعات خلاصه میشد، تو اینجا سعی کردم کار کردم نبوغ زیادی برای شرکت ها انجام دادم ولی واقعیت تلخ اینه که برای منه مهندس مکانیک که کارم طراحی محصوله کسی ارزش ریالی قائل نمیشه…تو چند سفر کاری که از طرف شرکت ها داشتم، در کشورهای مقصد پیشنهاد کار داشتم و رد کردم…امیدوار برای اینجا موندن و ساختن جنگیدم ولی امروز که ۳۵ سالمه و به زندگیم نگاه میکنم میبینم چیزی نساختم. لطفا حمل بر غرور نشه ولی وقتی میدونی که میتونی کاری بکنی و شرایط صنعتی کشورت پذیرا نیست و بها نمیده چیکار باید کرد…حس درونیم فریاد میزنه که من اونطرف پام به صنایع مورد علاقم باز میشه شکوفا میشم و موفق، ولی اشکهای مادرم و غصه های پدرم رو چیکار کنم….ممنون میشم اگر ممکنه راهنماییم کنید
سلام. انتخاب کنید هر چند انتخاب سختی باشد. و ۱۰۰٪ پای انتخاب خود بایستید و همهٔ مسئولیتاش را بپیذیرید.
سلام و درود آقا علی اکبر عزیز
مطالب تکراری توی اینترنت زیاد شده اما مطلب شما خیلی مفید بود. این برای خیلی ها سواله که مهاجرت بکنم چی میشه؟ اونطرف خوبه؟ اونطرف بده؟ یکی میگه آسمون همه جا یه رنگه. یکی میگه اونجا سکوی پرتابه. تو بعضی گروه های ایرانیان خارج میری افسردگی و سردی و یکنواختی موج میزنه از طرفی هم ایرانیای موفق رو میبینی و دائم خودت رو در قالب این و اون میزاری. دائم در جستجویی که کدومیک از این نسخه ها مال منه؟
دارم خودمو میکشم که برم ، اما تا برسم خودم رو نکشم؟!!!
سردرگمی روح و عمر ادمها رو میخراشه و زمان و توانشون رو میدره.
ممنون از شما که در برابر گرگ گرسنه و خوش اشتهای سردرگمی خوش نگاشته اید.
و حدس میزنم که در ذهنتون برای گسترش این محتوای پر مخاطب و نسخه ی پر خریدار برنامه دارید.
من صمیمانه از این سخن دلنشین (و از دل خواسته ی) شما متشکرم و برای خودم و بسیاری از دوستانم که در این رنج بودند ارسال کردم. تا هر کداممان به قدر تشنگی بنوشیم که خوش گفت مرد بلخ که آب کم جو تشنگی آور بدست تا بجوشد آب از بالا و پست
خداوند همیشه در حرکتی پر از ارامش و وصل مراقبتان باشد
سلام. خوشحالم که این نوشته بر دل شما نشسته است 🙂
خیلی مطالب عالی بود.
ولی وقتی تو ایران برای خودت یه هدف مینویسی بعد از حتی چند ماه زحمت اون مبلغی رو که برای اون هدف نیاز داری در میاری تازه میبینی ارزش پولت هیچ شده.
تازه به خودت میای میبینی ول معطلی.
من در آمدم بد نیس.
اما باورتون نمیشه هدفی برای پول در آوردن و کاسبی ندارم.
سلام. بله درست میفرمایید. اما اهداف زندگی فقط در «پول درآوردن» خلاصه نمیشود. ایرانِ امروز ممکن است زحمات را برای پول درآوردن، کماثر کند. اما باید زندگی را به صورت یک «کل» دید. آیا چیزهای دیگری برای لذت بردن و معنا یافتن هست؟ از خودمان باید سوال بپرسیم. و اگر معنایی نمییابیم، بدانیم که تلاش ما برای یافتن معنا کم بوده است؛ نه اینکه معنایی نیست. و البته ممکن است همین شرایط، ما را به این تصمیم برساند که صرف درآمد ریالی ارزش زیادی ندارد و باید مثلا به فکر صادرات یا درآمد دلاری باشیم… یا مهاجرت… خلاصه، بدترین کار این است که دچار ملال و افسردگی شویم و بهاشتباه به این نتیجه برسیم که «…زندگی ارزش تلاش بیشتر را ندارد.»
سلام حرف شما رو قبول دارم…من سالهاست که دوره ای ب مهاجرت فکر میکنم….مدتی دیوانه وار سایتها رو چک میکنم و میگردم و بعد ناامیدمیشم و رهاش میکنم باز یکسال بعد از اول همین داستان….. باخوندن مطالب شما و نظرات دوستان این مسئله توی ذهنم پررنگ تر شد که واقعا معنای زندگی منچیه؟ ب شدت میدونم که معنای زندگیمو گم کردم… از صبح شدن میترسم…چون متنفرم از انجام کارهای پیش پاافتاده و تکراری منزل بدون داشتن درامد و گذاشتن یه فوق لیسانس ته کیف مدارک و خاک خوردنش و باز فکر کردن به اینکه پس من به این دنیا اومدم برای چی؟ متنفرم از اینکه توی ۳۶ سالگی با مدرک فوق لیسانس هنوز نتونستم ب آرزوم برسم…تو جامعه بودن….کسب درامدو…شاید بگید مگه مهمه کسب درامد؟ اره خب مهمه… برای خودم لازمه…برای بچم لازمه…برای کمک ب شوهرم لازمه… گاهی شاید فقط برای فرار از این حجم ناامیدی و بی انگیزگی ب مهاجرت فکر میکنم….چون وقتی سرگرمم حالم خوبه…وقتی حس میکنم دارم یه کاری میکنم حالم خوبه و امان از وقتی که حس میکنم وجودم بی معنیه….بی فایدس….. حالا شما ب من بگین چه کنم؟ چکار کنم که حالم خوب بشه….؟ به خدا کم نگذاشتم….کلی درس خوندم ولی نشد….کار درست پیدا نشد! حتی فنی حرفه ای رفتم اموزشهای ارایشگری دیدم باز هم نشد….چون وضع مالی مردم خرابه…مملکت رو هواست و ریسکه ریختن سرمایه تو این بازار…شما بگین چه کنم که از این حجم نارضایتی خلاص شم….از این حسی ک دلم میخواد از خودم فرااار کنم خلاص شم…؟
سلام. وضعیت شما را کاملاً درک میکنم. این امر ناشی از گم کردن خودتان است. خبر خوب اینکه میتوانید دوباره خودتان را پیدا کنید. سخت است اما شدنی است. درد دارد اما شدنی است. و این کاری است که ما به لطف خدا، در دوره شفای ذهن انجام میدهیم. پیشنهاد میکنم حتماً در این دوره شرکت کنید.
شاد و پیروز باشید
سلام من دانشجوی پرستاری هستم و شدیدا قصد دارم بعد تحصیل به کانادا یا استرالیا مهاجرت کنم
الان رویای من بر خلاف مقاله شما مهاجرت و شب و روز به این رویا فکر میکنم طوری که از کشورم و مردمش متنفر شدم و ارتباط با اقوام هم بنا به دلایلی به سالی یه بار هم نمیرسه در کل هیچ دلبستگی عاطفی به این کشور ندارم طوری که اگه یه دقیقه شبکه های مزخرف صدا و سیمای این کشورو تماشا کنم حالم بد میشه و عصبی میشم تفریح زندگیم هم با این شرایط کشور به صفر رسیده ( تنها تماشای فیلمای هالییوود تفریح منه )
الان به نظر شما تصمیمم رو جدی کنم و سخت برا آیلتس بخونم و بعدش برا گرفتن مجوز کار اماده بشم درسته؟؟
اگه یه مقدار از سختی و نحوه پیدا کردن شغل بگید ممنون میشم
این «عشق به رویا» نیست. این «وابستگی به رویا» است که خطرناک است. نشانهاش هم این است که به جای ایجاد مهر و عشق در شما، موجب ایجاد نفرت در شما شده است. با این میزان نفرت، بعید میدانم در هیچ جغرافیایی موفق شوید. بله درست است که ایران مشکلات زیادی دارد، اما میشود بدون برچسب احساسی آنها را دید و سپس تصمیم گرفت که برای ساختن یک زندگی بهتر، مهاجرت کرد. چون زندگی در خارج از ایران هم مسائل خودش را دارد و بعید نیست که به دلایل دیگر، این نگرش مبتنی بر نفرت، در آنجا هم در شما بازتولید شود.
ضمنا همواره یک درصدی احتمال بدهید که رویای شما محقق نشود. با این اوضاعی که شما دارید، اگر موفق به مهاجرت نشوید، چه کار میخواهید بکنید؟
من پیشنهاد میکنم به جای احساسی شدن و تنفر از مردم و کشور، معایب و مزایای ماندن و مهاجرت را فهرست کنید و بر آن مبنا، تصمیم بگیرید که ماندن بیشتر به نفع شماست یا مهاجرت. تا میتوانید، از افراد صاحبنظر، مخصوصا کسانی که در حرفه شما در استرالیا و کانادا فعالیت میکنند، مشورت بگیرید. ببینید مهاجرت شما از چه روشهایی امکانپذیر است، و مدارک و آمادگیهای لازم را فراهم کنید. از قرار، الان جز نفرت هیچ کار دیگری برای مهاجرت نگردهاید، و این اصلا نشانه خوبی نیست!
ممنون از پاسختون
من مطمئنم اگه شما هم اوضاع این روزای ایران رو میدید مثل من تنفر پیدا میکردید و به زمین و زمان بد و بیراه میگفتید
برا رسیدن به رویام هم خیلی تلاش کردم فقط منتظرم درسم تموم بشه
من انگلیسیم خیلی خوبه و علاقه هم دارم اما چون علاوه بر درس تاکسی هم کار میکنم وقت نکردم بخونم تا آیلتس بگیرم برا گرفتن مجوز کار هم بعد پایان تحصیل و گرفتن تصمیم نهایی برای مهاجرت سخت تلاش میکنم
تمام بدی ها و خوبی های مهاجرت هم فهرست کردم و کاملا مطمئنم مهاجرت به نفعمه
تنها مشکلم پول که حاظرم تموم سختی ها رو تحمل کنم و پولمو در خارج فقط خرج خوراک و حمل و نقل و خونه کنم ( حتی حاظرم چند ماه تا پیدا کردن شغل تو چادر بخوابم )
شما کسی رو نمیشناسید رشتش پزشکی یا پیرا پزشکی باشه تا من بتونم ازشون سوال کنم
تو اینستا گشتم اما کسی پیدا نمیشه یا جوابگو نیس
جناب قزوینی اینم اضافه کنم که همیشه نفرت بد نیس بلکه در خیلی موارد میتونه باعث پیشرفت و رقابت بشه مثلا نفرتی که آقا محمد خان قاجار از کریم خان زند داشت باعث شد همچین پادشاه بزرگی بشه
البته در خصوص «بزرگیِ» آغا محمد خان قاجار فکر نمیکنم با شما همعقیده باشم!
امیدوارم موفق باشید.
سلام. ممنون برای به اشتراک گذاشتن این مقاله.
من ۳۲ سالم هست و معلم زبان انگلیسی هستم. ارشد ادبیات انگلیسی خوندم. دلیل اینکه این رشته رو خوندم این بود که علاقه به زبان داشتم ولی اون زمان هیچ ذهنیتی از کار آینده ام نداشتم. با اینکه اصلا کلاس زبان نرفته بودم زود پیشرفت کردم. ولی رشته من ربطی به رویای من نداشت. رویای من از سن خیلی کم این بود که تصویرگر کتاب کودک باشم. بعد از کارشناسی صرفا چون از تدریس و تو جمع بودن میترسیدم رفتم سراغ تدریس ولی هیچ وقت عاشق کارم نبودم و اعتماد به نفس خوبی نداشتم و از سر ناچاری رفتم سراغ تدریس. با اینکه کار با بچه ها رو دوست دارم. الان برادرم داره مهاجرت میکنه به استرالیا و منتظر ویزاس. به منم میگه تصمیمت رو بگیر برا مهاجرت. من خیلی تردید دارم برای رفتن. اول اینکه تو شهری خیلی دور از برادرم باید زندگی کنم و تابحال تنهایی زندگی نکردم.
دوم واقعا نمیدونم چجور آینده ای اونجا دارم و نمیدونم اعتماد به نفس برای کار تو یه محیط کاملا متفاوت رو دارم یا نه.آیا میتونم به فکر کاری که رویاشو دارم باشم؟ آینده ایران موندن هم از یه طرف اصلا روشن نیست.
الان شروع کردم برای آزمون زبان میخونم ولی واقعا نمیدونم چیکار کنم بتونم به وضوح تو تصمیم برای آینده ام برسم.
سلام. مهاجرت را با «تردید» شروع نکنید، با «تصمیم» شروع کنید! به جای اینکه به مهاجرت فکر کنید و شرایط آن را ذهنی برای خود تخیل کنید، تا میتوانید اطلاعات جمع کنید و مشورت بگیرید. تازه با همه اینها، مهاجرت در بهترین حالت، ریسک ۵۰-۵۰ دارد. اگر اهل ریسک نیستید و ترجیح میدهید در comfort zone خود بمانید، بهتر است بیخیالِ مهاجرت شوید. البته با شما موافقم که «آینده ایران موندن هم از یه طرف اصلا روشن نیست»، اما باز هم باید ببینید که در این شرایط، مهاجرت چه کمکی میتواند به شما بکند. اگر بروید و خوشتان نیاید و بخواهید برگردید، شاید زندگی در ایران برای شما سختتر هم بشود! چون الان تجربه زندگی در یک کشور آرام و مدرن را ندارید، اما آن موقع، این تجربه را خواهید داشت و مدام شرایط ایران را با آنجا مقایسه خواهید کرد. در کل، پیشنهاد میکنم تا میتوانید اطلاعات از منابع معتبر جمع کنید و با افراد صاحبنظر و کسانی که احیانا در رشته شما در آنجا فعالیت میکنند، مشورت کنید. صرف حضور یا عدم حضور برادرتان هم فکتور مهمی در تصمیمگیریتان نباید باشد. در مهاجرت، باید بتوانید روی پای خودتان بایستید. البته حضور یک عضو خانواده دستکم از لحاظ عاطفی بسیار کمککننده است. اما گویا شرایط شما طوری است که آنجا نیز در کنار هم نخواهید بود. امیدوارم موفق باشید.
ممنون از اطلاعات خوبتون
جناب قزوینی عزیز سلام. اول از همه تشکر می کنم از وقتی که می ذارید و تجربه و دانش ارزشمندتون رو در اختیار هموطنان قرار می دید. دوم در یک مورد به همفکری نیاز دارم و دوست دارم نظر شما رو بدونم. من الان ۴۲ سال دارم و تقریبا ۱۲ سال هست که به عنوان هیات علمی دانشگاه در ایران کار میکنم. اخیراً به همراه خانواده به عنوان فرصت مطالعاتی به کشور استرالیا رفتم و حدود یک سال اونجا زندگی کردم. برای تجربه اول زندگی در خارج از کشور، اوایل خیلی چیزها جالب بود، از آب و هوا گرفته تا رانندگی و برخورد مردم کوچه و بازار. البته با توجه به برنامه بلند مدتی که من داشتم اول ویزای پی آر گرفتم و بعد رفتم استرالیا. در واقع تصمیم اصلی من موندن بود یا حداقل موندن خانواده. بعد از تقریبا شش ماه، درد غربت و دوری از خانواده از یک طرف شروع شد و از طرف دیگه نوع کارهایی که من برای گرفتن اونها شانس داشتم از یک طرف به روح و روان من فشار می آورد. مثلا من که در رشته خودم مرجع بسیاری از دانشجویان ارشد و دکتری داخل بودم باید می رفتم یک کار تکنسینی رو شروع می کردم. بر همین اساس تصمیم به برگشتن گرفتم و در اوج نابسامانی ارزی و بلبشو سیاسی و اقتصادی کارم رو در ایران از سر گرفتم. الان دوباره دچار دوگانگی شدم و بسیار مردد هستم که آیا تصمیم درست رو گرفتم. بیشترین نگرانی من هم آینده تک فرزندم هست که کم کم وارد دوره راهنمایی میشه. اگر بخوام برگردم می تونم از فردا برم ولی ترس از شغل مناسب و فشار غربت مانع میشه. از طرفی میترسم اگر در ایران بمونم شاید برای همیشه دیر بشه و هیچوقت از طرف فرزندم بخشیده نشم. دوست دارم نظر شما رو بدونم. ممنونم.
با سلام خدمت شما
این حسی که میفرمایید، تقریبا بین تمام کسانی که مهاجرت را تجربه کرده و مدتی را در سرزمین جدید گذراندهاند، آشناست. یعنی در خارج از ایران دچار احساس دلتنگی برای وطن میشوند، و بعد که به ایران برمیگردند، عموما به خاطر شرایط ایران و مقایسهٔ مدام میان ایران و آن کشور، دچار دلتنگی برای سرزمین خارجی (وطن دوم) میشوند و بارها ممکن است دچار تردید شوند که آیا برای بازگشت به ایران، تصمیم درستی گرفتهاند یا نه. مخصوصا اگر هنوز از کشور خارجی، شهروندی نگرفته باشند و کارت اقامت آنها، تاریخ انقضا داشته باشد. در واقع، فکر میکنند پس از انقضای این کارت اقامت، که عموما به سختی آن را به دست آورده بودند، آیا باز هم از زندگی در ایران و محدودیتهای پاسپورت ایرانی لذت خواهند برد یا نه!
من پیشنهاد میکنم در خصوص آینده فرزند خود، بدون پرسیدن نظر او، تصمیم نگیرید. البته فرزند شما در سنی است که ممکن است شرایط احساسیِ فعلیِ «ماندن در ایران» را به نفعِ احتمالیِ بلندمدتِ «اقامت و زندگی در استرالیا»، ترجیح بدهد. در هر حال، این تصمیمی است که اگر میخواهید بگیرید، باید موافقت همه اعضای خانواده (شما و همسرتان و فرزندتان) همراه آن باشد. برای جلب این موافقت، و یکدله شدن برای هر تصمیمی که خواهید گرفت، حتما وقت بگذارید و ساده از کنار این مسئله نگذرید.
ضمنا، توجه داشته باشید که یک سال زندگی در خارج از ایران، آنقدر کافی نیست که شما را به وضعیت «عادت کردن به زندگی در خارج از ایران و پذیرش محیط جدید» برساند. حداقل ۲-۳ سال باید زمان بدهید. و بازگشتِ احساس دلتنگی پس از ۶ ماه، و تمنای بازگشت به ایران، کاملا طبیعی است. اگر میخواهید زندگی خود را در خارج از ایران بسازید، هم به خودتان فرصت بدهید، هم از اینکه در ابتدا، سطح زندگیتان پایینتر از ایران شود، هراسی نداشته باشید. با تلاش و کوشش درست، در طول زمان، میتوانید به سطحی حتی بالاتر به آنچه در ایران داشتهاید، برسید. که البته در این مسیر، همراهی خانواده حتما بسیار مهم است و اگر با دیدن هر سختی، یاد ایران کنید، این مسیر به سرانجام نخواهد رسید.
ضمنا پیشنهاد میکنم به جای «غربت»، از عبارت «محیط جدید» استفاده کنید. شما در غربت نیستید؛ در یک محیط جدید هستید که کلی تجربههای جدید میتوانید داشته باشید. کامیونیتی ایرانی هم که الحمدلله در همه جای جهان هست. ضمن اینکه امکان دیدار از ایران را همواره دارید. ارتباطات اینترنتی هم صحبت و دیدار اعضای خانواده را راحتتر کرده است.
در مجموع، به نظر میرسد حالا که امکان اقامت و زندگی در استرالیا را یافتهاید، بهتر است آن را از دست ندهید. چون پشیمانی بعدی، سودی ندارد! اما در نهایت خودِ شما (به همراه خانواده) هستید که باید تصمیم بگیرید و ۱۰۰٪ هم مسئولیت تصمیم خود را بپذیرید. چون یک نسخهٔ واحد برای همه نمیتوان پیچید و شاید شما در نهایت به این نتیجه برسید که بهتر است در ایران بمانید.
برایتان آرزوی موفقیت دارم
ممنون از وقتی که گذاشتید. اگر چه خودم تردید داشتم ولی به این نتیجه رسیدم که راهی برای شروع دوباره و از چند مرحله عقب تر ندارم. در واقع از وقتی جواب شما رو دیدم، چند روزی فکر کردم و الان که دارم برای یک دکترای مجدد در استرالیا بورس می گیرم (در حالیکه ده سال قبل در ایران دکترا گرفته بودم) احساس مبارزه دوباره برای زندگی و یک شروع دوباره به من حسی رو داده که سالهاست از اون فاصله گرفته بودم.
سلامت باشید. برایتان آرزوی موفقیت در این مسیر دارم.
سلام روزتون بخیر،من مانند خیلی از دیدگاها که نوشته شده متاسفانه علی رغم ورود به ٣٠ سالگی هیچ هدفی نداشتم و ندارم و هنوز نمیدونم چی میخوام و رسالت و رویام تو زندگی چیه!در رشته حقوق تا مقطع کارشناسی ارشد تحصیل کردم ولی این ادامه تحصیل از روی عشق و یا هدف نبوده و همینطوری پیش رفتم چون بقیه این راه رو رفتن.هنوز رویای وکالت نداشتم و انگیزه ای برای تلاش نداشتم که بهش برسم!نمیدونم چه باید کنم چون خسته شدم از این بیکاری و روزمرگی و ندانم ها.در حال حاضر موقعیتی برام پیش اومده برای مهاجرت به تورونتو کانادا و پناهنده شدن.ولی الان که جدی شده نمیدونم واقعا میخوام مهاجرت کنم یا نه.هیچ چشم اندازی ندارم.چون پناهندگی و از صفر شروع کردن شرایط خاص و سخت خودش رو داره.نمیدونم اونجا راهم رو میتونم پیدا کنم یا نه.ایران موندن بهتره و هدفی بسازم برای خودم یا مهاجرت کنم و از صفر شروع کنم و خودم رو پیدا کنم.ممنون میشم راهنماییم کنین.
سلام. مهاجرت و پناهندگی دو مقولهٔ جدا هستند. اما استیصالی را در کلام شما مشاهده میکنم که تا بر آن غلبه نکنید، با تغییر جغرافیا هم بعید میدانم تغییر بنیادینی در زندگی شما حاصل شود. پیشنهاد میکنم یک بار جدی بنشینید زندگی خود را بازخوانی کنید و رؤیاها و اهداف خود را برای خودتان روشن کنید. اول از درون گرم شوید، بعد برای بیرونتان تصمیم بگیرید…
راستی یه سوال ؟
شما از رفتنتون راضی هستین ؟
و از این بابت خوشحالین ؟
اگه برگردین به گذشته دوباره همین مسیر رو میرین ؟
اگر من را میفرمایید، بله، پاسخم مثبت است.
سلام اقای قزوینی عزیز.ممنون ازاین مقاله خوب .من خانم ۳۸ ساله ای هستم که با ۱۵ سال سابقه کار پرستاری (رسمی)وداشتن دوپسر ده ساله به همراه همسرم تصمیم به مهاجرت به المان گرفتیم .اما شرایط طوری هست که من با ویزای جستجوی کار ومعادل سازی مدرک حدود یکسال وچندماه باید تنها درآلمان بمونم و سپس خانوادم ملحق بشند واین برام قابل هضم نیست ونمیتونم…ازطرفی چون راه دیگری برای مهاجرت ندارم میترسم که همین فرصت روهم ازدست بدم و آینده بچه هام رو تباه کنم.من ازشرایط فعلی خودم ناراضی نیستم به قول شما زندگی گوسفندی دارم و میرم ومیام و بدون لذت وبی هدف روز وشب میگذرونم.ازطرفی از مهاجرت میترسم که ممکنه همین شغل ودرامدم رو ازدست بدم..دوراهی موندم..کمک کنید لطفا
سلام. فکر میکنم شما هنوز از لحاظ ذهنی آماده مهاجرت نیستید. مهاجرت تصمیم جدی و بزرگی است که بدون توجه به جزئیات مهم و نکات کلیدی آن، موفقت در آن بسیار سخت خواهد بود و گاه هزینههای بسیار زیادی را تحمیل خواهد کرد (منظورم اصلا هزینه مالی نیست هرچند آن هم مهم است). پیشنهاد میکنم حتما با تمام خانواده (همسر و دو پسر خود) مشورت کنید و همه جوانب را بسنجید. من البته آلمان نبودهام، اما میتوانم بپرسم چرا آلمان را برای مهاجرت انتخاب کردهاید؟
سلام ممنون از اینکه تجربیاتتونو در اختیار ما گذاشتین من در رشته عمران فعالیت میکنم یک زمانی رویای اینو داشتم که یک مهندس عمران موفق بشم اما متاسفانه در ایران جایی برای پیشرفت و تحقق رویا وجود نداره چون عده ای هستن که پیشرفت شمارو برای خودشون خطر میدونن و به هر طریقی مانع شما میشن و شما مجبورید به یک زندگی عادی و تکراری مثل روزهای قبلتون ادامه بدید و این باعث میشه که هر تلاشی برای پیشرفت و موفقیت در کشورمونو بیهوده بدونیم از لحاظ من پیشرفت و موفقیت مادیات نیست مفید بودن برای جامعه و دیگران است اینکه برگ سبزی در تاریخ باشیم من عاشق ایرانم اما باید رفت .به امید روزی که ایران دوباره ایران شود.
انشاءالله.
سلام اقای قزوینی عزیز
اخیرا فرصت مهاجرت به من دست داده
لطفا دلیل بنده از مهاجرت رو ارزیابی بفرمایید
درسم رو ناقص تمام کردم اما در صنعت ، اداره ، و کاسبی فعالیت داشتم. حقوق خوب بود. با والدین زندگی میکنم و همینطور به مدت یکسال تجربه زندگی شخصی و مستقل رو هم داشتم. متاسفانه به هیچ وجه از روال پیشرفت در ایران راضی نبودم. و به نوعی اینگونه توجیه کردم که در ایران سرم در برف باشه راحتتر میگذره چون خرج وقتم به دخلش نمیارزه. این موضوع تا آنجا پیش رفت که با تعلل در تصمیم ها شکست عاطفی رو به تلاش در صنعت و دریافت حقوق بالا ترجیح دادم. و این تصمیم کاملا با اگاهی بود. شاید گاهی در خلوت از این موضوع ناراضی باشم اما همیشه در مجموع رضایت داشتم و حس دلتنگی و ناراحتی رو جزو یک از ارکان انسان بودنم میدونم نه یک چیزه مضر . اکنون که عقیدم اینه در ایران سعادت در جهالته و هرچه شلتر بگیرم راحتتر میگذره ، دلیلم از مهاجرت رو ارزشگذاری بالا بر وقت و تلاشی میدونم که میتونم در اونجا صرف کنم. به قول کسبه دخلش به خرجش میارزه! اهل سختی هم هستم و دنبال چالشم اما اگر جسارت نباشه چالش رو با حماقت متفاوت میدونم (صرف وقت در ایران مثل دویدن درجا روی تردمیل باشه)
تمام چیزی از زندگی میخوام رضایت و امنیت شغلی هست و تمام تفریحی که به دنبالش هستم خوندن کتاب و نوشیدن چند جرعه نسکافه در کنار مناظر زیبا و آروم و هوای پاک هست. حتی با درونگرایی خودم عشق میورزم و اصلا با تنهایی مشکلی ندارم چه بسا همیشه به دنبال انزوا و تنهایی هستم. سفری به ارمنستان داشتم و از اینکه مردمش اینقدر سرد و درونگرا بودن لذت بردم.
آیا مهاجرت رو برای شخصی با این افکار و روحیات مناسب میبینید؟
ارادتمند
سلام. اگر پلنی برای موفقیت در سرزمین جدید دارید (مخصوصا بخش جریان درآمد)، چرا که نه؟ 🙂
بسیار عالی بود ولی کاش نتیجه گیری واضح تری داشت
ممنونم. در خصوص موضوعی به بزرگی و اهمیت مهاجرت، نمیتوان نتیجهگیری یکسان و واضح برای همه افراد داشت. به عبارت دیگر، نمیتوان به جای دیگران تصمیم گرفت. فقط میتوان نتایج هر یک از تصمیمها را (تا حدی) نشان داد. شاد و پیروز باشید
خیلی عالی بود ممنونم چطور میتونم مستقیم از راهنماییتون استفاده کنم جهت مهاجرت
سلام. من همانطور که نوشتهام، مشاور مهاجرت به معنای مرسوم آن نیستم. اما اگر میخواهید در خصوص کلیت مهاجرت به یک جمعبندی و چشمانداز بهتری برسید، لطفا فرم درخواست مشاوره را پر کنید.
عالی
سلام و درود
تشکر میکنم از مطالب ارزنده ای که زحمت کشیدید در اختیار ما گذاشتید .
من هم مثل شما عمران خوندم و الان در ایران چون ۴۲ سالمه یا کار نیست یا میگن بالای ۳۵ سال استخدام نمی کنیم (حتی برای کارگری و نظافت ! )
میدونم که اگه مهاجرت کنم باید از صفر شروع کنم و کارهای خدماتی انجام بدم تا بتونم خودمو جا بندازم ولی مسئله اینجاست که نیام کانادا و اونجا هم بگن چون سنت زیاده ظرفشور نمیتونی بشی !
متشکرم از اینکه با عشق جواب کامنتها رو میدین
ممنون که به زیبایی هستین .
سلام. زندگی یعنی خطر کردن، و مهاجرت یعنی خیلی خطر کردن! اما در خصوص شرایط سنی، تا جایی که من دیدهام، محدودیتی وجود ندارد. ولی پیشنهاد میکنم تا جایی که میتوانید، اطلاعات خود را در خصوص کشور مقصد، بیشتر کنید. اگر اینجا کار عمرانی انجام میدهید، معنایش این نیست که لزوما آنجا هم باید کار عمرانی انجام دهید. و باز سختیِ کار پیدا کردن در کشور مقصد، معنایش این نیست که همه حتما و الزاما باید کارهای جنرال انجام بدهند. ممکن است بخواهید به یک دوره آموزشی کوتاهمدت، یا کالج، بروید و راه جدیدی را در پیش بگیرید و حرفه تازهای را آغاز کنید. انتخابهای خیلی زیادی پیش روی شما میتواند باشد. مهمتر این است که برای مهاجرت خود، دلیل قانعکنندهای (برای خودتان) داشته باشید، و تا جای ممکن، با چشم باز مهاجرت کنید. در هر صورت، برای کسانی که پول قابل توجهی با خود به کشور مقصد نمیبرند (یعنی احتمالا ۹۹ درصد مهاجران)، حتما به این فکر کنید که پلن درآمدی شما (روش شما برای ایجاد یک جریان درآمد مستمر در کشور مقصد) چه خواهد بود. امیدوارم موفق باشید.
با سلام و خداقوت
اینجانب دختری هستم دارای مدرک کارشناسی ارشد مدیریت و به مدت ۱۴ سال سابقه کار در یک سازمانی را دارم با سابقه پرداخت بیمه، و حدودا ۴۰ سال دارم. کشورم ایران رو خیلی دوست دارم همچنین خونواده ام رو خیلی زیاد دوست دارم در استانی زندگی می کنم که طبیعتی بکر داره و مردمانی دوست داشتنی با دلی صاف و سیرتی خدا پسندانه، خیلی دوست داشتم تجربه زندگی در یک جایی غیر از ایران عزیزم رو داشته باشم. چرا که احساس می کنم تجربه های من در زندگی بیشتر می شه و اینکه برای دکترا با شرایط گفته شده من کجا می تونم اقدام کنم چرا که می خوام از لحاظ علمی در رشته خودم پیشرفت کنم و از لحاظ مالی رو پای خودم بایستم. لطفا راهنمایی ام کنید.در ضمن دکترای ۹۸ فعلا برا یانتخاب رشته روزانه و … مجاز شدم در ایران.
سلام. در این موارد خاص نمیتوانم کمکی کنم چون اطلاعی ندارم. پیشنهاد میکند از فرومهای فارسی که در اینترنت برای مهاجرت و ادامه تحصیل وجود دارد، پرس و جو کنید.
سلام آقای قزوینی.مطلب شما رو خوندم و بسیار عالی بود.من خودم یک دختر مذهبی و مقید هستم و از طرفی بسیار قانون مدار.الان مدتیه به دلیل رفتارهایی که در جامعه خودم میبینم مثل عدم رعایت قانون، عدم رعایت اخلاق و عدم پایبندی به دین دچار دلسردی شدم و فکرم مشغول شده که آیا اگر به جوامع پیشرفته مهاجرت کنم این مشکلات حل میشه یا خیر.چون الان اسم کشور ما اسلامی است ولی عملا در زندگی مردم اسلام دیده نمیشه.میخواستم ببینم واقعا با مهاجرت میتونم به اون آرامشی که مد نظرم هست برسم؟
سلام خدمت شما. بله این نوع آرامش را حداقل در کانادا که من زندگی کردهام، بیشتر و بهتر میتوانید تجربه کنید.
من در یک مقاله ای در اینترنت خوندم که از نظر رعایت موازین اسلامی کشور نیوزیلند و لوکزامبورگ در صدر کشورهای جهان هستند . منظورم مجموعه کامل دستورات اسلامه نه صرفا نماز و روزه و حجاب و …. (این صرفا چیزی بود که من خونده بودم و صحت و سقم آن را نمیدانم)
موفق باشیم
عرض سلام و خسته نباشید خدمت اقای قزوینی وتشکر از ارائه تجربیات خو ب ومفیدتون
اقای قزوینی خواهش میکنم صادقانه به سوالم جواب بدین چون میخام تصمیم قاطع بگیرم برای مهاجرت به کانادا که این کار را بکنم؟یانه؟
من ۲۹ سالمه لیسانس حسابداری و مجرد و راننده تریلی روشی برای مهاجرت به کانادا ایجاد شده که به طور قانونی مهاجرت کنم منظورم ویزای کاری کاناداو تمامی شرایطش را دارم فقط زبان که شروع کردم لذا دو دلم که اقدام کنم یا نه این در حالیه که تو ایران با این شرایطی که به وجود اومده فقط باید سختی کشید و در حد سیر کردن شکم و اینده ای برای خودم نمیبینم خیلی دوست دارم به کانادا بیام و عقیدم اینه که خیلی سختی داره ولی از حداقل زندگی بدون استرس روز به روز بدتر شدن زندگی در ایران راحت میشم در ضمن توقع بالایی هم از مهاجرت ندارم که یکیم بشه ۹تا وفقط میخام مهاجرت کنم که اگه تلاشی میکنم از ازادی برخوردار باشم و بتونم زندگی متوسط روبه بالایی داشته باشم هم کار کنم هم تفریح کنم و…
حالا این رو میخام بدونم که اگه مهاجرت بکنم باتوجه به تمام مشکلات وسختیهایی که داره وضعیتم بهتر میشه ؟ویا میام اونجا هم وضعیتم بدرتر میشه و میگم ای کاش این کار را نکرده بودم ؟
اگر در کانادا تلاش کنم ،تلاشم نتیجه میده یا نه یک تجربه تلخ با بازگشت به ایران منتهی میشه؟
خواهش میکنم راهنماییم کنید تا بتونم تصمیم درستی بگیرم ممنون میشن
با سلام. هیچکس نمیتواند به شما بگوید مهاجرت بکنید یا نکنید یا تضمین بدهد که زندگی شما پس از مهاجرت، حتماً بهتر خواهد شد. شما هستید که پس از جمعآوری اطلاعات و گرفتن مشورتها، باید «خودتان» تصمیم بگیرید و ۱۰۰٪ مسئولیتهای این تصمیم را هم بپذیرید.
اما یکی از عوامل موفقیت در مهاجرت (یعنی موفقیت در جا افتادن در کشور جدید)، داشتن پلنی برای «ایجاد جریان درآمد» است که داشتن کار، میتواند یکی از روشهای آن باشد.
رانندگی تریلی، در حد مشاهدات من، شغل پرطرفداری در کاناداست و احتمالاً بتوانید در این زمینه در کانادا فعالیت کنید.
شاد و پیروز باشید
سلام و با تشکر از متن و توضیحات خیلی خوب و صادقانه شما در مورد مهاجرت ، من لیسانس رشته فناوری اطلاعات دارم و ۳۱ سالم هست و به طور تخصصی به کار برنامه نویسی و تولید و توسعه نرم افزار مشغول هستم خیلی به کار و رشتم علاقه دارم وهمیشه در حال به روز رسانی و مطالعه رو مباحث جدید و یادگیری هستم چند تا سوال از شما داشتم چون واقعا نسبت به قضیه مهاجرت تردید کردم اینه که با توجه به محدودیت های من چون از لحاظ مالی محددیت دارم و نکته دیگه اینکه رشته من بازار خیلی خوبی در کانادا داره واز لحاظ درآمدی قابل مقایسه با کشور خودمون نیست اگه ممکنه تا حدودی شریط برای آدمایی امثال من چه جوری هست آیا کار به راحتی پیدا میشه چون من با توجه به محدودیت مالی قصد تحصیل در کانادا رو ندارم و مستقیم می خوام که وارد کار بشم این پروسه چقدر زمان میبره از لحظه ورود تا پیدا کردن کار در کانادا و همچنین حداقل مبلغی که میشه با خود به کانادا برد چقدر باید باشه مثلا ممکن هست با ۵ یا ۶ هزار دلار وارد کانادا شد و بعد از مدت کوتاهی کار پیدا کرد و همچنین جامعه کانادا چقدر واسه مهندسین کامپیوتر میتونه بستر خوب و مستعدی برای آینده امثال من باشه لازم به ذکره که من چند سالی هم هست که به خاطر شرایط فعلی و مسایل دیگه از نظر روحی کمی افسرده شده ام که البته خللی در علاقه من به رشتم ایجاد نکرده بیشتر به خاطر نا امیدی از شرایط اقتصادی و اوضاع کشور هست آیا مهاجرت می تونه برای من سودمند باشه . ضمن تشکر فراوان از شما
سلام. جواب پرسشهای خود را باید در وبسایت وزارت مهاجرت و شهروندی کانادا، فرومهای فارسیِ مربوط به مهاجرت در اینترنت (از جمله این و این)، مشورت با دفاتر مهاجرتی، و احتمالاً مشورت با کسانی که در کانادا همرشتهٔ شما هستند، پیدا کنید. این وبلاگ هم، چون نویسندهاش رشتهای شبیه شما دارد و توضیحات خیلی خوبی در زمینه کار و زندگی در کانادا داده است، شاید بتواند به شما کمک کند تا دید بهتری از مهاجرت پیدا کنید.
شاد و پیروز باشید
سلام ممنون از مقاله خوبی که نوشتین
آقای قزوینی من (ارشد) و همسرم (دکتری) کشاورزی خوندیم و استخدام نشدیم و حتی ایشون هم جذب هیئت علمی نشدن با اینکه رزومشون خیلی خوبه، خودمون کاری رو در زمینه رشتمون شروع کردیم وکار میکنیم و تلاش. درآمدش در حد گذران زندگیه علی رغم تلاش زیاد ما. البته من هیییچ علاقه ای به رشتم نداشتم و صرف تحصیل خوندم. من از جایی که یادم میاد به هنر علاقه داشتم که موقع انتخاب رشته دیگران نگذاشتن هنر بخونم و با این توصیف که نون توش نیست و خلاصه همون حرف شما، زنگار بر آیینه دل رویای من رو ناپدید کرده
خیلی به مهاجرت فکر میکنیم، هر دو موافق هستیم. من چندماهی هست که مشغول به خوندن زبان شدم .. اما در همین شروع بسیار تردید به سراغم میاد
ایران بمونم و دنبال رویای خودم هنر برم
ایران بمونم و دندانپزشکی بخونم (لبته از علاقم مطمئن نیستم نه اینکه بی علاقه باشم اما گاهی فکر میکنم شاید به خاطر موقعیت اجتماعی و درآمدشه)
مهاجرت کنم و رویاهای خودمو همونجا بسازم آخه در کشورهای دیگه به رشته کشاورزی بها میدن
گاهی میگم نکنه مهاجرت میکنم که فرار کنم اما وقتی تلاش شبانه روزی خودم و همسرم رو میبینم، میگم نه اینطور نیست. یا مثلا فکر میکنم چون خوندن زبان و غم دوری خانواده سخته دارم از زیر مهاجرت شونه خالی میکنم که مثلا ایران بهتره
خلاصه خیلی درگیری دهنی دارم که نمیدونم چیکارشون کنم
سلام. پیشنهاد میکنم دنبال کردن رؤیاهای خودتان ــ رؤیاهای دلتان ــ را فراموش نکنید. و با توجه به کلیت مطلبی که نوشتهاید، مهاجرت را برای شما مناسب میدانم. البته حتماً بررسیها و مشورتهای خود را کامل انجام بدهید. و فراموش نکنید که در مشورتها هر چه به شما گفته شد، در نهایت شما ۱۰۰٪ مسئولِ تصمیم خود خواهید بود.
در خصوص پرورش علاقهمندی هم پیشنهاد میکنم این لینک را ببینید.
شاد و پیروز باشید
سلام آیا به نظر شما من ۱۸سالم و میخوام در آلمان دندان پزشکی را ادامه بدم و یک سال پشت کنکور بمونم در کارنامه کنکور مجاز شوم و زبان آلمانی یاد بگیرم آیا موندن تو ایران و دندان پزشکی خواندن بهتر است یا آلمان برم و ویزا تحصیل بگیرم؟؟؟
سلام. بهتر است شما با یک مشاور تحصیلی و یک مشاور مهاجرتی، مشورت کنید. در فرومهای فارسی مرتبط هم میتوانید سؤال خود را مطرح کنید.
شاد و پیروز باشید
سلام جناب دکتر قزوینی.۴۹ ساله مهندس الکترونیک با سابقه و تخصص خیلی خوب در ایران موقعیت کاری و زندگی خوبی دارم در ضمن سوابقم را برای یک شرکت معتبر آلمانی که قبلا در پروژه های کاری که در ایران داشتند با آنها همکاری میکردم فرستادم و با موافقت و دعوت به کار آنها در آلمان مواجه شدم (البته به شرط گرفتن مدرک زبان)یک دختر دانشجو و یک دختر ۱۲ ساله هم دارم.حالا دچار تردید و دودلی هستم که آیا این کار به صلاح من و خانواده ام میباشد یا نه (البته بیشتر برای آینده بچه ها تمایل به این کار دارم) بیشتر کسانی که مرا میشناسن میگویند که تردید نکن و ما اگر موقعیت تورا داشتیم یک لحظه هم درنگ نمیکردیم واقعا موندم بین دوراهی که چکار کنم رفتن تصمیم درستی هست یا خیر؟ با توجه به اوضاع نابسامان مملکت و آینده نامعلوم کشورم ممنون میشم که راهنمایی کنید
سلام خدمت شما. به هر روی در این سن (برای فرزندان شما و نیز خود شما) احتمالاً شوکهای فرهنگی و عاطفی زیادی پیش خواهد آمد. برای تغییرات بزرگی باید آماده باشید. پیشنهاد میکنم بدون اینکه موقعیت ایرانِ خود را از دست بدهید، مثلاً برای یک سال به آلمان بروید. البته نمیدانم در آن یک سال، وضعیت مدرسه و دانشگاه دختران شما چه خواهد شد. نیز نمیدانم همسر شما چقدر با قصد مهاجرت شما موافق و همراه هستند. همچنین دختران شما.
اما اگر بتوانید همگی (جمع خانوادهتان) به این جمعبندی برسید که مدت کوتاهی به آلمان بروید و زندگی و کار و… را در آنجا بسنجید، به نظرم در ادامه تصمیم بهتری میتوانید بگیرید.
شاد و پیروز باشید
سلام دوست عزیز که نامت رو نمیدونم عزیزم تحصیل دندانپزشکی در آلمان یک سال اول رایگان رایگانه.
و از نظر من همه کسانی که نظراتتون رو نوشتین می خوام بگم با این اوضاع و احوال ایران مهاجرت بهترین کاره .
واقعا عالی بود این مقاله درانجام کارام برای مهاجرت به کانادا هستم، گفتن این حقایق خیلی خوب بود که اونجا خیلی گل و بلبل هم نیست و باید واقعه بینانه تر باشی
سلام-از مطلبی که دربارi ایکی گای گذاشته بودید بسیار لذت بردم و در واقع تمام روح من به دنبال چیزی مانند ایکی گای است.من ۱۷ سالمه و تقریبا تمام عمرمو با این تفکر که روزی بتونم به امریکا مهاجرت کنم زندگی کردم حتی از وقتی که ۸ سال سن داشتم شاید به خاطر این است که پدرم هم ۹ سال امریکا تحصیل و زندگی کرده است و خودم هم قصد دارم سال اینده مهاجرت تحصیلی داشته باشم.سوالم از شما این است که چرا مهاجرت را برای افراد زیر ۲۲ سال توصیه نمی کنید؟
سلام. آن توصیه یک امر کلی است و آن هم بیشتر از این جهت که پدر و مادرها، فرزند(ان) خود را صرفاً به تصورِ اینکه در مهاجرت وضعیت بهتری خواهند داشت، در این سنین راهیِ سرزمینهای دور نکنند.
اما اگر شما خودتان بهشخصه هدفی از مهاجرت دارید و خودتان آن را میخواهید و تمام مسئولیتش را حاضرید بپذیرید و با هر مسئلهٔ آن ــ اعم از دوری و موارد عاطفی ــ میتوانید کنار بیایید، چرا که نه؟ 🙂
شاد و پیروز باشید
باسلام وعرض ادب،دختری ۱۸ ساله دارم که عضو تیم ملی یکی از رشته های ورزشی است وکلاس دوازدهم هست ودر درس هم خدا راشکر موفق هست،خیلی اصرار دارد برای پیشرفت در درس وخصوصا ورزش خود به کانادا مهاجرت کند و البته این رو بگم دختر سخت کوش ومستقلی هست و الان با پدرش به این تردید و دو دلی رسیدیم که با صرف هزینه های اقامت و همچنین مسائلی که در مقاله ذکر شد ارزش این رو داره که این ریسک رو برای فرزندمان انجام دهیم؟
سلام. قطعاً خواستهٔ دختر شما هم در این قضیه دخیل است. اگر واقعاً میتواند مسئولیت همه چیز را بپذیرد، بگذارید برود. طوری با او رفتار کنید که متوجه شود مسئول احساسات عاطفی خود (از جمله دلتنگی) هم خواهد بود. و اگر آنجا رفت و اظهار دلتنگی کرد و خواست خیلی زود برگردد، روی احساس خود پا بگذارید و از او بخواهید فرصت بیشتری به خودش بدهد. اما اگر با پذیرشِ مسئولیتِ کامل رفت و به هر دلیلی دید از آنجا خوشش نمیآید و واقعاً دوست دارد برگردد و فرصت کافی هم به خودش داده است، بگذارید برگردد و «هرگز هرگز هرگز» او را سرزنش نکنید. او باید بداند که از تمام دنیا هم اگر سرخورده شود و ببُرد، خانهٔ پدر و مادرش و آغوش گرم آنها پذیرای او خواهد بود. البته، در کل طوری رفتار کنید که لوس نشود. هرچند مشخص است تربیت و رفتار شما طوری بوده که ایشان مستقل و سختکوش بار آمده است.
شاد و پیروز باشید
با عرض سلام وادب و احترام
مطالب برای بنده بسیار مفید بود .
با تشکر فراوان از اطلاع رسانی شما و آرزوی موفقیت انشاالله در امور خیر.
سلام. خوشحالم که مقاله را مفید و اثربخش یافتهاید.
شاد و پیروز باشید
سلام وقتتون بخیر جناب آقای قزوینی من دانشجوی رشته ی پرستاری هستم وخیلی دلم میخواد برم کاناداکلا از ایران ومردم بی فرهنگش دور بشم من باسختی درس خوندم الانم تنها انگیزه م برای ادامه تحصیلم رفتن به کاناداس واینجا هم اصلا کسی رو ندارم که از لحاظ روحی بهش وابسته باشم وخانواده ای هم ندارم خیلی دلم میخواد برم کانادا از این مردم بی فرهنگ خلاص بشم کلا از نابرابری زن ومرد در اینجا به کشوری مثل کانادا مهاجرت کنم آیا زندگی در آنجا برام خوب خواهد شد اینکه اونجا کار در حیطه ی رشته من هست و شرایط سنی داره؟ واینکه به جز ایتلس شرایطشون چیه!؟
سلام آقای قزوینی ممنون از راهنمایی هاتون..من واقعیت هم رویا دارم هم هدف و هم علاقه..ولی نمیدونم از کجا استارت بزنم و شروع کنم..یه موسسه به من پیشنهاد کنید.
سلام. منظورتان مؤسسهٔ مهاجرتی است؟
سلام وقت شما بخیر . امروز این مقاله رو خوندم وکلی لذت بردم خیلی ممنون که اینقدر خوب و کامل به مسئله ی مهاجرت پرداخته بودید . در حالیکه من در اوج ناامیدی از زندگی داخل ایران به سر می برم و ناامیدتر از اینکه توانایی مهاجرت ندارم ولی خوندن مقاله ی شما حال منو کمی بهتر کرد . سپاسگزارم
سلام. خوشحالم که حس و حال شما پس از خواندن این مقاله بهتر شده است. خدا را شکر!
اگر میخواهید این حال خوب را پایدارتر و دائمی کنید، پیشنهاد میکنم نگاهی به دوره شفای ذهن بیندازید. آموزشهایی که در این دوره عرضه میکنیم، برای همین منظور طراحی شده است.
شاد و پیروز باشید
سلام مجدد..بله از چه کانالی اقدام کنم بهتر هست.؟؟من نیتم این هست ویزای تحصیلی بگیرم بعد تبدیل کنم به ویزای کار..آیا کار درستی هست به نظر شما..منظورم از موسسه این بود که از موسسه های مهاجرتی بهتر هست اقدام کنم یا موسسه های اعزام دانشجو به خارج ؟؟؟
سلام. در این خصوص من اطلاعی ندارم. میتوانید از فرومهای فارسیِ مربوطه جستوجو کنید. شاد و پیروز باشید
سلام ممنون از مطلب خوبتون..راستش من هم یک موقعیت شغلی توسط یکی از آشناهام در امریکا برام فراهم شده که اگر برم حمایتم می کنه و از این نظر مشکلی ندارم، یعنی یه فرصت واقعا طلاییه که در زندگی فقط یک بار پیش میاد البته این نکته هم هست که من تجربه زندگی در اونجا رو ندارم و مطمئنا از این نظر برای من اولش خیلی سخت و حتی وحشتناکه.. ولی مساله اصلی من اینه که من تک فرزند هستم و با وجود استقلال مالی وابستگی عاطفی بسیار شدیدی به مادرم دارم طوری که وقتی چند ساعت از خونه میره بیرون یا من یه شب جای دیگه ای می خوابم دلم براش تنگ میشه. مدام فکر می کنم با رفتن به اونجا این فرصت های با هم بودن رو که تکرار هم نمیشه از دست میدم ولی از طرفی اگر برم شاید بتونم برای اون هم زندگی بهتری در ایران فراهم کنم .. اگر این وابستگی عاطفی نبود یک لحظه هم برای رفتن تردید نمی کردم هر چقدر هم سخت باشه من برای مقابله با سختی ها آماده بودم فقط این وابستگی عاطفی دیوانم می کنه، واقعا تو دوراهی موندم چطور می تونم تصمیم بگیرم؟؟ :((
سلام. نخست میخواهم توجهتان را به این نکته جلب کنم که خیلی به حمایت دیگران در امر مهاجرت دلخوش نباشید حتی اگر خودشان وعده میدهند که حمایت میکنیم. فکر کنید که اصلاً کسی را برای حمایت در سرزمین جدید ندارید.
دوم اینکه برای وابستگی عاطفیتان ابتدا «باید باید باید» اینجا کاری انجام بدهید. وگرنه ممکن است در سرزمین جدید فروبپاشید. از الان شرایطی را فراهم کنید که مثلا چند روز پیاپی مادرتان را نبینید و فقط گاهی با پیامی در تلگرام احوالپرسی کنید. یا به جای اینکه ایشان را ببینید، چند دقیقهای تماس تصویری بگیرید. در واقع، شرایط مهاجرت (از لحاظ دوریِ فیزیکی) را همین جا تا میتوانید شبیهسازی کنید تا کمترین تبعات را برای هر دوی شما داشته باشد.
در نهایت، اولویتسنجی کنید. آیا همراهِ مادرتان بودن برایتان اولویت بیشتری دارد یا کشف خودتان در سرزمینهای جدید؟ در هر تصمیمی، ریسکی نهفته است و در هر تصمیمی، از یک سری چیزها باید بگذرید. آنگاه است که وقتِ انتخاب فرا میرسد.
شاد و پیروز باشید
با سلام و وقت بخیر،ممنون از اطلاعات خیلی مفیدتون که مقداری از تردید و دودلی من رو کم کرد .
ولی خیلی دوست دارم باز هم نظر شما رو در خصوص مهاجرت به سوئد بدونم .من و همسرم هر دو لیسانس کامپیوتر و فوق لیسانس مدیریت داریم و فرزندی ۵ساله. وضعیت اقتصادیمان بد نیست وهر دو در ادارات دولتی ورسمی مشغول بکار هستیم .یکی از بستگان نزدیک همسرم در سوئد زندگی می کنند. به نظر شما در این موقعیت که ایران واقعا از نظر زندگی و امنیت نابسامان است و هر روز استرس جدیدی به مردم وارد میشه،آیا به صلاح است که از طریق کاری مهاجرت کنیم یا نه ؟البته با وجود اینکه خیلی به خانواده ام وابسته هستم و دوری از آنها برایم سخت می باشد.
سلام. نظری نمیتوانم بدهم و از وضعیت سوئد هم اطلاعی ندارم. اما اگر فرصت خوبی برای مهاجرت دارید و میتوانید طوری مهاجرت کنید که پلهای پشت سرتان خراب نشود، و در صورتی که شما و همسرتان هر دو در امر مهاجرت همدل و همقدم و همهدف هستید، میتوانید به این فرصت به شکل جدیتری نگاه کنید.
شاد و پیروز باشید
سلام وقت به خیر
من ۴۲ سالمه و ۵ ساله مهاجرت کردم به کانادا و دو دختر ۲۰ ساله و ۸ ساله دارم بعد از تلاش فراوان من و همسرم بالاخره سیتیزن شدیم ولی همچنان من در رویای برگشت ایرانم. اصلا حال خوشی در اینجا ندارم و میخوام برگردم. دلایلم اینه که به دلیل عدم تمرکز من و همسرم نتونستیم زبان انگلیسی را خیلی خوب یاد بگیریم و همسرم نتونست کار مناسب پیدا کنه و کلی هم از ایران آوردیم و هزینه کردیم. بچه ها این جا خوشحالن و همسرم هم از من راضی تره ولی من اصلا خوشحال نیستم. فکر پدر و مادرم و شغلم و دوستام در ایران دست از سرم بر نمیداره. دختر بزرگم دانشجو شده و اینجا را دوست داره ومیگه منو تنها نزارین. خلاصه بین دو راهی بدی گیر کردم و اصلا احساس شادی در زندگی ندارم. نمیدونم چه راهی را انتخاب کنم.
سلام. حسوحال شما رادرک میکنم. اما فکر میکنم که زندگی در ایران هم دیگر آن حالِ سابق را برای شما نخواهد داشت. اگر میتوانید، برای دو سه ماه در ایران زندگی کنید و خودتان بسنجید. پیشنهاد من این است که شروع به همدلی با محیط جدید زندگیتان کنید و از زندگی در کانادا و رفاه آن کشور لذت ببرید. یادتان باشد که به هر حال کسی که در این سنها به کشوری دیگر مهاجرت میکند، ممکن است همیشه حس زندگی بین دو دنیا را داشته باشد. یعنی در کانادا که هست دلش برای ایران تنگ شود و در ایران که هست، دلش برای کانادا. ولی با توجه به وضعیت عمومیِ بهترِ زندگی در کانادا، پیشنهاد میکنم هدف و علایقی برای خود پیدا کنید و با پرداختن به آنها، زندگی را برای خود لذتبخشتر کنید.
سلام
جناب قزوینی عزیز
بنده دیپلم حسابداری هستم با۳۴ سال سن و دو فرزند ۱۳ و ۷ ساله شغل هم از ۱۳ سال قبل با تاسیس شرکت وارد حرفه پیمانکاری با شهرداری شدم و تا اکنون هم انصافا خوب بوده است ، لیکن مدتی است که شرایط زندگی در ایران بشدت بنده را اذیت می نماید و با دیدن دوستان که مهاجرت می نمایند بنده را نیز تحت تاثیر قرار داده ، ولی میترسم از اینکه با مهاجرت زندگی حسرت زندگی کنونی ام به دلم بمونه و پشیمان بشم
ممنون میشم راهنمایی بفرمایید باتوجه به مدرک تحصیلی دیپلم دارم آیا باز هم میتونم بیشتر به مهاجرت فکر کنم و یا کلا با توجه به شرایطم فکرش را از سرم بیرون نمایم.
سلام ممنون از مطلب خوبتون، منظور از تحصیل رایگان در خارج از کشور که بعضی میگویند چیست؟یعنی هیچگونه هزینه ای نداره؟
سلام. در این خصوص من اطلاعی ندارم.
من قبلا که قصد مهاجرت داشتم به نتایج بالا رسیدم البته نه با این واژگان ولی با این واژگانی که “خوب میخواهم اونجا چه کار کنم؟”یا به چه چیزی میخواهم برسم؟” در واقع به این نکته آگاه شده بودم که هدف نهایی مهاجرت نیست ولی این را نمیدانستم که من در واقع رویایی ندارم و فقط چون در ایران موفق نشده بودم درآمد خوبی کسب کنم فکر میکردم در مثلا کانادا موقعیت برای کسب درآمد بالاتر آسان است و دچار دغدغه های مالی و اقتصادی اینجا نمیشوم یا دیگر به قول معروف […] را نخواهم دید.ولی وقتی سختیهای مهاجرت را دیدم ، کسب درآمد بالاتر یا فرار از موقعیت […] انگیزه کافی برای روبرو شدن با این دشواریها را در من ایجاد نکرد…نخست باید رویا داشت اگر نداشتیم بیهوده تن به مهاجرت ندهیم.بسیاری از افراد که اطرافم مهاجرت کرده اند فقط برای فرار از […] یا کسب درآمد و زندگی بدون دغدغه مهاجرت کرده اند ولی هیچ کدام به راستی خوشهال نیستند
سلام. نمیتوان گفت هیچیک از مهاجران بهراستی خوشحال نیستند. بستگی به خیلی فاکتورها دارد این مسئله. ضمناً مجبور شدم برخی از بخشهای دیدگاه شما را حذف کنم.
شاد و پیروز باشید
مطلب بسیار عالی بود و موافق با تجربه و حس من در لحظه ای که بعد از یکبار آسیب دیدن از تلاش برای مهاجرت و از دست دادن پول و بازگشت و قضاوت های مردم خالی از فکر و آماده برای قضاوت ها بسیار خسته اما در حال تلاش برای اینکه دوباره تلاش کنم ،از خودم می پرسم چرا توانم کم شده چرا اینبار هم مثل دفعات قبل نمی توانم تلاش کنم ،چرا باز نمی توانم آن انسان قوی و با هدف باشم تلاش می کنم اما نه با آن قدرت ، سراغ گوشی می آیم و از راهنمای غیر فضولم که بدون سوال اضافی پاسخ می دهد سوال می کنم آیا مهاجرت خوب استو این مقاله ،سپاسگزارم اما در نهایت من نظر شخصی شما برای مهاجرت خودتان رامتوجه نشدم
سلام. ممنونم. من از اینکه مهاجرت کردم خوشحالم.
آقای قزوینی عزیز سلام
من عمران خوندم خیلی زود قبل از اینکه مدرکم رو بگیرم سر کار رفتم کلا همیشه در کارم موفق بودم از طریق کاری که تو تهران داشتم ماموریتی به چین رفتم حدود دو سال مامور شرکت ایرانی بودم و بعد استخدام شرکت چینی در اومدم تقریبا بعد از یک سال ونیم به خاطر اینکه پروژه ایرانی رو از چینیا گرفتن مجبور شدم از چین به ایران برگردم البته چینیا میخواستن من رو به دفتر دبی بفرستن ولی متاسفانه به خاطر پاسپورت نامعتبر ایرانی نتونستن برام ویزا اقامت دبی رو بگیرن خلاصه اینکه منم وقتی برگشتم به این نتیجه رسیدم چون سنم داره بالا میره بچه دار بشم و از اون زمان که حدود سه سال میشه به خاطر اینکه کسی رو در تهران ندارم مراقبت از دخترم رو خودم به عهده گرفتم و دیگه کار نکردم الان اوضاع اقتصادی فرهنگی و… که خودتون میدونین بسیار داغون شده و از اونطرف من به خاطر تجربه کاری خارج از ایران که داشتم دیگه انگیزه ای برای کار کردن در ایران در خودم نمیبینم هر چند اوضاع. کار هم بسیار بد هست خلاصه جدیدا هم شوهرم از طرف شرکتش برای دو کشور عربی اقدام کردن که من باز هم متاسفانه به دلیل پاسپورت ایرانی بعید میدونم بهمون اقامت بدن و این در من احساس حقارت ایجاد کرده احساس خیلی بدی به خاطر پاسپورت بی ارزشمون دارم شوهرم بسیار موافق مهاجرت هست ولی من هیچ وقت دوست نداشتم مهاجرت کنم باوجود اینکه تهران کسی رو ندارم الان خیلی سردرگم هستم که آیا این کار رو انجام بدیم یا نه؟ ولی من بیشتر هدفم گرفتن پاس یک کشور دیگه هست ولی خیلی شک دارم شما با توجه به شرایطی که توضیح دادم چی فکر میکنید ؟
خیلی ممنون از راهنماییتون
سلام خدمت شما
گرفتن پاس یک کشور دیگر، البته بستگی به کشورش دارد، معمولاً به معنای زندگی در آن کشور است. مثلاً در خصوص کانادا، شما باید ۳ سال از ۵ سال را در کانادا زندگی کنید تا بتوانید درخواست شهروندی (دریافت پاسپورت) بدهید و بعد از ارسال درخواست هم حدود یک سال طول میکشد تا شهروندی را بگیرید. با این حساب، برای گرفتن پاس چنین کشوری، عملاً باید در آن زندگی کنید. و آیا پس از زندگی در چنین کشوری، دلتان خواهد خواست دوباره به ایران برگردید برای زندگی؟
بعضی کشورها هم مثل ترکیه هستند ظاهراً (اطلاع دقیق ندارم) که بر مبنای سرمایهگذاری، پاس آن کشور را به شما میدهند و شاید نیاز به زندگی در آن کشور نباشد.
در کل، باید بررسی کنید که میخواهید کلا در یک کشور دیگر زندگی کنید یا نه؟ یا فقط میخواهید برای سهولت در تردد، پاسپورت ارزشمندتری داشته باشید؟ اگر پاسخ این سوال را هم شما و هم همسرتان مشخص کنید و سرِ یک پاسخ همنظر باشید، آنوقت بهتر میتوانید تصمیم بگیرید که چطور و برای کجا اقدام کنید.
شاد و پیروز باشید
ممنون از پاسخدهی شما امیدوارم پیروزی سلامت باشید.
سلام جناب قزوینی چه اتفاق خوبی که مقالتون را خوندم .من ۴۳ سالمه.همیشه جز ارزو هام بود به کشوری دیگه سفر کنم.الان ۲ساله سخت در گیر تحقیق و مطالعه ام .ولی به خاطر شرایط سنی ام و مدرکم که لیسانس تربیت بدنی هست شرایط سخت شده.هیچوقت فکر ش را نمیکردم وگرنه زودتر دست بکارشوم.ما بعد ۱۳سال زندگی تازه تونستیم یه خونه داشته باشیم.من کارمندم و همسرم فنی کار ولی به خاطر شرایط اقتصادی امسال کارش و از دست داده.من دو بچه دارم وبرااتریش از طرف یه وکیل راهی گفته شده که باید خونمون بفروشیم و۲/۳پولش برای این کار برداریم.ولی همه دلهره من از اینه که مااگه رفتیم بتونیم بمانیم .یه موقع شرایط ان کشور عوض شود وبخواهیم برگردیم.به نظرتون این اقدام ما درسته.مااگه زبان آلمانی کار کنیم تا مراحل کارامون طی میشه میتونیم تو اون کشور کار پیداکنیم وبمونیم.ممنون میشم از راهنماییتون.
مرسی واقعا خیلی خوب بود
من خیلی تحقیق کردم ولی به این واضحی کسی توضیح نداده بود خیلی ممنون
منظور شما اینه ک تو ایران حالت خوب باشه توی غربت تم میتونه حالت خوب باشه
عالیییی
سلام.سپاس از شما که این مقاله را خواندید و خوشحالم که آن را مفید یافتید.
سلام
با آرزوی توفیق روزافزون
با متن شما موافقم و فکر میکنم اگرهر انسان، فقط به تنهایی ، خودش رو ارزیابی نکنه و این حقیقت رو بدونه که ما موجوداتی اجتماعی هستیم، اونوقت، شاید به اعتبار و آبروی سایر هموطنهاش هم فکرکنه، و این رو از یاد نبره، شخص مهاجر ، به نوعی ، نماینده مردمان کشورش هست، فارغ از دولتها و حکومتها. بنابراین هم ادای دینکرده به اجدادش و آب و خاکش ، هم باعث برانگیخته شدن یک روند جهانی میشه، که اگر دولتها چنین و چنان، پس چرا چنین مردم بافرهنگی وجود دارن، و همین دیدگاه ، باعث روشن شدن خیلی چیزها میشه، اما برعکس، زمانیکه ایرانیان مهاجر_البته نه همشون_ رفتارهای زشت از خودشون بروز میدن، جایی برای دفاع از فرهنگایرانی باقی نمی مونه…
سلام و عرض ادب
خواستم یه تشکر ویژه بکنم از این همه لحن زیبا
شک ندارم که مدرک علمی بالایی دارین
از اینکه شما رو مهندس یا دکتر لقب ندادم صرفا بخاطر اطلاعات کم من از شخصیت جنابعالی است والا حمل بر جسارت نذارین
واقعیتش این نوشته زیبای شما رو چندین بار خوندم انگار خدا بعد از چندین ماه که مهاجرت ذهنمو مشغول کرده بود و اصلا جواب درستی نمی شنیدم بهم داد
امیدوارم خداوند عاقبت همه ما رو به خیر کنه
ممنون از اینکه وقت گذاشتین و این مقاله بسیار زیبا رو نوشتین
یا حق
سلام،ممنون از شما به خاطر وقتی که در اختیار من و افراد نیازمند راهنمایی میزارید.
من ۲۲سالمه قصد رفتن به کشور انگلیس رو دارم چند سال گذشته عمرم رو پنج سال مکانیک خودرو بودم دو سالم سربازی بودم تازه تمومش کردم تا دیپلمم درس خوندم
دوتا برادر دارم که انگلیس زندگی میکنن،از راه قاچاق باید برم چون ویزا بهم نمیدن -من با پدر و مارم که میانسالن زندگی میکنم از شرایط مالیم راضی نیستم و دوس ندارم داداشام کمکم کنن اوناهم برای خودشون هدف و زندگی دارن.
سر یه دوراهیم و فکرم خیلی مشغوله لطفا جواب بدید و یه برنامه که کمی از وقت روزانتونو صرفش کردید بهم بدید ،من نمیخوام زندگی گوسفندوار داشته باشم میخوام هدفدار زندگی کنم ولی کسی نیست کمکم کنه
سلام
وقتتون بخیر
از مقاله خوبتون تشکر میکنم
دیدن صداقت در این مقاله باعث شد که سوالم رو مطرح کنم
بنده دانشجوی ارشد عمران هستم و میخوام برای دوره PHD به کانادا و یا استرالیا مهاجرت تحصیلی داشته باشم
از اونجایی که شما هم رشته بنده هستید و در کانادا ساکنید میخواستم از اوضاع کار آکادمیک و غیر آکادمیک از نظر فراوانی فرصت شغلی(با توجه به نداشتن تجربه کاری) ، کفایت میزان درآمد برای زندگی معمولی (و احتمال پس انداز کردن) و بحث اور کوالیفای بودن مدرک PHD برای کار غیر آکادمیک مطلع بشم
سوال دیگری که از خدمتتون دارم این هست که نگاه اکثریت جامعه به ایرانی ها چگونه است و آیا پیدا کردن دوستان نزدیک ایرانی یا غیر ایرانی مشکل خواهد بود؟
و سوال آخر این هست که به نظر شما بزرگترین مشکل محتمل در کشور کانادا برای بنده (به جز وابستگی عاطفی و با فرض فول فاند بودن) چه چیزی هست؟
صمیمانه قدردان زمان صرف شده برای پاسخگویی هستم
من که تا دو-سه ماه دیگه رفتنی ام شما رو نمیدونم لطفا شعار ندید و نظرات واقعیتون رو بگید ما ایرانی ها معمولا وقتی با هم صحبت میکنیم یه چیزی میگیم ولی تو دلمون یه چیز دیگه اس
سلام
عالی بود و واقعا مفید.
من مدتها ست در جستجوی ایکی گای خودم هستم.
چظور میتوونیم بفهمیم اینو؟ شما میتونین در این زمینه کمک کنین؟ دوره ای هست؟
“یافتن ایکیگای، نیازمند جستوجوی عمیق و طولانی در خود است.”
با سلام من بیماری ام اس دارم قصد مهاجرت دارم امکانش هست که من رو راهنمایی کنید که چه کشوری و چگونه؟
سلام
من مقاله را کامل نخواندم
دوسدارم رویا داشته باشم و دارم
رویای ورزشکار المپیکی شدن یا قهرمان ورزشی شدن
منتها الان سنم بالا رفته و ۳۵ سالمه از طرفی امیدی ندارم به رسیدن به این رویا…نمیدونم تلاشم کم بوده یا درحد قهرمانی نبودمه…
رویاهای میانسالی هم دارم ولی اصله کاری رویاهای کودکیه که درگیرشونم اینکه سنم رفته بالا منو ناامید میکنه هنوز توی نرسیدن به رویاهای کودکی افسردم
ممنون سعی میکنم مقالتونو کامل بخونم
با درود و سپاس فراوان از سخنان آموزنده و تفکر برانگیز شما، سخنان شما کاملا درست است، البته به نظر من تجربه ی زندگی به شکلی دیگر یعنی متفاوت با زندگی که تا کنون داشته ایم، و زندگی در دل فرهنگ و انسانهای متفاوت ، خودش تجربه ای هیجان انگیز و جالب میتواند باشد، ولی واقعیت اینه که همه جا هم چیزهای خوب داره و هم بد….. البته فکر کنم ایران الان به سمت بدتر شدن پیش میره، با سرعت زیادتر از پیش
سلام.بسیار مطالب مفیدی بود.
من ۳۰ سالمه.فوق لیسانس برق از دانشگاه معتبر با معدل بالا دارم.من و همسرم شاغل در یک شرکت معتبر و با حقوق مکفی هستیم و یک دختر یک ساله دارم.
ظرف سه ماه از حضورم در شرکت مقالات و پیشنهادات بسیاری از من چاپ شده ولی با این وجود در شرکت با یک سری افکار و فشار روحی مواجهم که همکاران پیشرفت یکی رو مانع پیشرفت هم میدونن و سنگ اندازی میکنن که مبادا من کار علمی و تحقیقاتی انجام بدم….
من روحیه کار تحقیقاتی و آکادمیک دارم از کار تکراری و روتین خسته میشم..منتهی حسادتها و رفتارهای خاله زنک همکاران اعصابمو بهم میریزه..
میخام اقدام کنم و برای دکتری به کشور دیگه ای مهاجرت کنیم.ولی شرایط مالی و پس انداز آنچنانی نداریم.میتونم بپرسم هزینه متوسط زندگی برای یه خانواده سه نفره و یک کشور مثل کانادا ماهانه چند دلاره؟
میتونم بگم تو این دو سال اخیر بهترین مطلب و بهترین نظراتی بودم که خوندم واقعا از شما و دوستان بخاطر نظراتشون ممنونم ولی از همه چیز گذشته چیز خاصی رو در نظر بگیریم مثلا از نظر رفاهی موندن تو همچین کشوری خوبه یا کشوری دیگه؟؟
یه جوون بدون هیچ تخصصی و علاقه ای بیکار و الاف ولی چندتا زبان رو بلدم ترکی که اکثر زبان ترکیه ای رو حالیمه و انگلیسی که به راحتی میتونم بفهمم ولی در جواب فقط برای نمردن میتونم جواب بدم ترکیب جمله بلد نیستم
ولی از این نظر میگم من الان پیش پدر و مادر زندگی میکنم پدرم پول تو جیبی من رو میده از این جمله متنفرم ولی خب حقیقت تلخه
مطمئنن تا اخر عمر نمیتونن از من حمایت کنن و منم تا اخر عمر نمیتونم بیکار بمونم و اصلا هیچ علاقه ای دیگه به کشورم ندارم
راه درست مهاجرته؟ یا موندن و با یه کار داغون تا اخر عمر کار کردن و تو اون کار مردن؟؟
با سلام
من خودم موافق مهاجرت به کانادا هستم فقط به دلیل نبود ثبات اقتصادی و سیاسی و سیستم آموزشی عالی در کشور عزیزم ایران،
ولی خانمم مخالف مهاجرته چون میگه امکان داره خیلی چیزهایی که در ایران را داریم از دست بدیم، (حرفش هم منطقیه)
یه دختری شش ماهه داریم،
از زندگی مون هم به لطف خدا فارغ از مشکلاتی که گفتم راضی هستیم،
ولی این قول رو به خانمم دادم یا دوتایی با هم راضی میشیم میریم یا اگه هیچ کدوم مون راضی نشدیم نمیریم،
خواستم این رو بگم که لج و لج بازی خوب نیست و زندگی رو از همین وضع شاید بدتر بکنه،
منطقی باشیم عزیزان،
میدونم ایران در حال حاضر ما، نه ثبات اقتصادی داره نه ثبات سیاسی که حتی عدم وجود این دو آیتم میتونه منجر به جنگ و آشوب و … بشه،
ایران و ایرانی را به استثناء مدیران فاسد و ناسالمش رو دوست دارم،
ولی بیاین به دور از منافع شخصی و لج و لج بازی تصمیم بگیریم،
اگه من و خانمم (دوتایی) به نتیجه برسیم که مهاجرت کنیم قطعااااااااااااا این مهاجرت مفیده، ولاغیر مفید که هیچ، قطع به یقین رو به تباهی و نابودی ست،
ممنونم آقای قزوینی،
به امید روزی که ایران را آنقدر خوب بسازیم تا حتی مهاجرت کرده ها رو به خودش برگردونه،
سلامخیلی مطالبتون بی غرض و حقیقی بود عالی مخصوصا وقتی دیدم از اقای دکتر صاحبی عزیز هم که خیلی قبولش دارم نام بردید .من وهمسرم ۴۹سالمونه و فرزند پسر۱۶ساله ای داریم همسرم کارش بیزینس است و مدیزیت بازرگانی و مسلط به زبان انگلیسی ولی متاسفانه من نه زبانم خوب نیست پسر من دو سال دیگه سرباز میشه درسش خوبه ولی از قبولی تو کنکور میترسم و بزوذی نویت دریافت گرین کارت امریکا ما میاد برادر و مادرم امزیکا هستن واقعا مرددم هستم برای رفتن با تمام اوصافی که فرمودید ترسی در من هست برای کار و زندگی در این سن و سال من و همسرم ولی پسرم حلو چشمم میاد ومیگم خداقل شاید دناشگاه اونجا راحت تر بره شغل و اینده اش تامین بشه ولی باز میگم چه تضمینی است و دانشگاه اونجا هم هزینه داره ؟بیمه زندگی ؟….چی لطفا به من میفرمایید چگونه از این سر در گمی خارج شوم تا چند ماه دیگه باید تصمیمخوذم بگیرم چون نامه مصاحبه میآید و پسرم سال ۱۴۰۰ممنمع خروج میشود و متاسفانه الان در کوران درس است برای کنکور ؟
دیدگاه من از مهاجرت این نکتهاهست یک موفقیت کاری دو موفقیت بچه هایم سه زندگی تو ایران شده جهنم پول خوشبختی نمیاره اگه پولدارهم باشی باز این دل مرده تو ایران ولی مهاجرت درسته خسته ولی باز از ایران موفق تر خواهد شد من تجارت می کردم بیست سال ولی هر چی داشتم همه آرزوهایم به باد رفت ارزش پولم ارزش خودم خانوادم همه از دست رفت با این وعضی که درست کردن این چه زندگی هستش که ارمش فکری نداری همش شده گرانی بی کاری
مهاجرت درسته سخته ولی باز خودتو با یک زندگی جدید وقف بدی اگر تصمیم مهاجرت داری من که این گونه برداشت می کنم البته باید شرایط مالی هم داشته باشی که بتونی کارو کاسبی در کشور مورده نظرت پیدا کنی ولی تو ایران هیچ امیدی نیست من که نظره شخص خودم اینو میگه حاله من نمی گم مهاجرت کنین دوستان این پیشنهادو نمی کنم به هیچ عزیزی ولی موفق باشین تو هر شرایطی که هستین
سلام
اول از همه از شما بابت انتخاب این موضوع مهم و همهگیر برای ایرانیان ممنونم…ولی در صحبتهای شما جای یک سری مسایل کاربردی تر در مورد مشکلات نحوه زندگی و تفاوتهای شناختی از مسایل روزمره بین دو فرهنگ کانادایی وایرانی خالی بود…ویا مشکلات پیداکردن کار وهماهنگشدن با خارجیها برای پول در آوردن ویا تحصیل…احساس من اینه که نیاز به توضیح فنون وتکنیکهایی که ایرانیان موفق چکار کردن هست تا من مهاجر الگو داشته باشم وبرام ملموس بشه قضیه….
بسیار موشکافانه و اصولی تجزیه و تحلیل کرده بودید و برای من خیلی مفید بود.
با سلام.. ۳۷ سال دارم… لیسانس و فوق لیسانس معماری از دانشگاه پلی تکنیک میلان… حدود ۳ سال هست ازدواج کردم. وضع مالی شکر خدا در ایران بد نبوده… هم خونه داریم… هم بیزنتس خیلی کوچیک (بنده کارگاه ساخت مبلمان رستیک دارم و خانمم هم یک استودیوی کوچک و مربی ورزش پیلاتس) هم ماشین خوب داریم هر کدوم و هم وضع خانوادگیمون خوب بود… ویلا … مسافرتهای داخلی و خارجی… دوستان خیلی خوب … اهل هنر هستیم. همیشه تاتر و گالری و … در برنامه های هفتگی و ماهیانه مون بود. نوازنده هم هستم و گروه موسیقی خودمون رو هم داشتم. خلاصه همه چیز خوب بود و خوشحال بودیم. نه سیاسی هستیم… نه خبرنگار نه فعال مدنی…خانم بنده دارای PR کانادا بودند. که نزدیک به اکسپایر شدن بود… با صحبتی که در ایران در اوایل زندگی کردیم تصمیم گرفتیم از مهاجرت دست برداریم و بهش فکر نکنیم. بعد از خراب شدن وضع دلار و گرونی به فکر فرو رفتیم. که نکنه این PR از دست بره و یک عمر پشیمون بشیم. این بود که من تصمیم به گرفتن ویزای توریستی گرفتم… ویزام هم صادر شد و تصمیم گرفتیم به همراه خانمم به تورنتو مهاجرت کنیم (یا حد اقل ببینیم داستان اینجا چطوره) به هیچ چیز دست نزدیم… نه خونه نه وسایل نه ماشین و نه محل کار. هم من هم خانمم تجربه زندگی دانشحویی در اروپا رو داشتیم. در حال حاضر ۳ ماه هست که تورنتو هستیم. نتایجمون رو در میون میذارم که این نتایج حدود ۲۰۰ میلیون تومن میارزه. حرف آخر رو اول میگم… ما اینجا اصلا خوشحال نیستیم… زندگی سخت و طاقت فرسا. از اون زندگی مرفه به زندگی در یک اتاق… هوای بد… تابستون وحشتناک گرم و شرجی و زمستون سرمای بد. وضعیت کار بسیار بد… باید از شغلهای جنرال شروع کنی… صندوق دار گارسون پادو کارهای ساختمانی… رانندگی… از نظر دیداری همه مهاجر همه چینی هندی آمریکای جنوبی و سیاه پوست. همه قشر ایرانی مهاجر هم دیدیم هم ۲ ساله هم ۵ ساله هم ۱۰ ساله هم ۲۰ و هم ۳۰ ساله… همه ناراضی تقریبا… خانواده ای که ۳۰ سال اینجاست هنور دغدغه ش اینمه که ایران بهتره یا کانادا… همه کارمند… ۹ تا ۵٫٫٫ آخر هفته ها همه خونه و استراحت… همه مقروض… طرف ۱۰ سال اینجاست از من ۵۰۰ دلار قرض میگیره. پیش خودمون فکر کردیم ما ارج و احرامی داشتیم تو مملکت خودمون … اینجا کجاست…اصلا موقع ورود جا خوردیم… فکر میکردیم کانادا از اروپا خیلی پیشرفته تره.. نه تنها نیست خیلی هم عقب تره و بی اصالت تر. اینجا باید مثل حیوان کار کنی تا بتونی قسط ماشین و موبایل و لپ تاپ و اجاره خونه و خورد و خوراکتو بدی… چیزی هم تهش نمیمونه… همه اعضای خانواده هم باید کار کنن… چیزی به اسم تفریح خیلی وجود نداره… مسافرت هم که یا باید بری کوبا یا مکزیک…همه میگن ۴ ۵ سال اول سخته… نه عزیزان همه اش همینه…قوانین دست و پا بند و جریمه های بالا… ایرانیهای عزیز هم که از نظر ما آدمهای خیلی معمولی هستند اینجا…نه اهل هنر نه فرهنگ هیچی… میان سال زن و بچه و بسیار تیپیکال… مناسب معاشرت برای ما نیستند و برامون جالب نیستند… خارجی هم که حرف خاصی نخواهیم داشت در نهایت… خارجی هم که میگم نه کانادایی… اینجا چیزی به عنوان کانادایی خیلی وجود خارجی نداره مگر در قسمت خاصی در دون تون (down town) خلاصه هیچ چیز اینجا برامون جالب نیست… همه اینا رو دوری از دوستان و خانواده هم اضافه کنید.. بقول شما آدم باید از خودش بپرسه آبا مهاجرت به رسیدن به هدف و آرزوش کمک میکنه یا خیر… ما در ایران همه چی داشتیم… ولی اینجا هیچی… حداقل ۷ الی ۸ سال طول میکشه با جان کندن سخت بشیم همون جیزی که ۷ سال قبلش در ایران داشتیم… مضاف بر اینکه جوونیت هم رفته… در نهایت میتونم بگم دو قشر میتونن به مهاجرت فکر کنن… قشر ضعیف و کارمند که هیچ وقت نمیتونن یه ماشین خوب و یه خونه معمولی بخرند… که البته ماشین و میشه لیز کنی ولی برای خرید خونه هم باید دان پیمنت داشته باشی که با کار کردن اینجا بازم جند سالی طول میکشه. برای اون قشر خوبه که ایران کارمند بوده.. ۹ تا ۵ ی بوده … اینجا هم با همون سیستم میره جلو ماشین و موبایل و خونشم میخره… یا قشر بسیار پولدار و خیلی پولدار… قشر متوسط رو به بالا مثل ما نباید مهاجرت کنند… البته بسته به هدف داره ولی بازم نمیارزه واقعا… و در نهاین هیچ ایرانی خوشحالی اینجا ندیدیم ما… و به احتمال زیاد برمیگردیم… چون در ایران به همه بدیهاش و کمبوداش خوشحال تر بودیم… اینم یادم رفت بگم مسیله human right اینجا و حتی آمریکا فقط شعاره… اینها فقط به فکر پول و مالیات شما هستند… وگر نه بابت یک آمبولانس از شما ۶۰۰ دلار نمیگیرند… خیلیها میگن کارمند نباش بیزنس بزن… اولا که خیلی پول میخواد بعدم اگر این کاره نباشی با یکی دو اشتباه چنان پولتو میخورن که به خاک سیاه میشینی… ممنون از شما
سلام. نکاتی که فرمودید یک حسِ کاملا طبیعی در اوایل مهاجرت است. مهم این است که با آدمهای داغون! همنشین نشوید! و دوم اینکه احتمالاً پس از یک سفر به ایران، نظرتان در خصوص کانادا عوض خواهد شد. پیشنهاد میکنم صفحه دوست خوبم آروین اردکانی را در اینستاگرام ببینید. ویدیوهای خوبی در خصوص فازهای مختلف مهاجرت و حسهای آدمها در هر یک از فازها دارد:
https://www.instagram.com/arvinardakani
سلام خیلی ممنونم بابت توضیحات ، امکانش هست ایمیل یا هر چیزی برام بفرستید تا بتونم چند تا سوال بپرسم ؟
سلام. بله، از قسمت ارسال ایمیل در سایت میتوانید پیام خود را ارسال کنید.
خیلی ممنونم از این همه صبر و شکیبایی .این مقاله شما خیلی کمک کنندس.فقط سوالی که ندیدم کسی بهش جواب بده رو شما لطفا جواب بدید!??
آخه مگه عزیزان ما چقدر هستند که ما نصف اون روهم در کنارشون نباشیم….؟!
سلام. زندگی، ماجرای انتخابهای ماست… گاهی البته ذهن ما، تصویر را بسیار محدود میبیند!
سلام. بسیاری از پرستاران جوان در ایران ازجمله بنده رویای مهاجرت به کانادا رو دارند. ایا انطور که موسسات مهاجرتی ادعا دارند استخدام و مزایای پرستاری کانادا عالی است؟ یا همان ایران خودمان بمانیم!
سلام. پیشنهاد میکنم از طریق فرومهای اینترنتی مخصوص مهاجرت، و صحبت با کسانی که در شغل شما در کانادا هستند، در این خصوص بیشتر تحقیق کنید.
با سلام و عرض ادب
اول اینکه تشکر میکنم از مقاله بسیار خوبتون و دوم تشکر میکنم بابت زمانی ک پای جواب دادن به نظرات میزارید.من همه نظرات رو خوندم اما باز تصمیم گرفتم در نهایت سوالم رو ازتون بپرسم.من واقعا در دوراهی گیر کردم.من کارمند رسمی یکی از ادارات هستم با ۲۷ سال سن و پنج سال سابقه و مدرک کاردانی ریاضی.بخاطر یک سری مشکلات با همسر(سابق ) و دیده نشدن در محل کارم به علت اینکه همیشه دنبال حقم بودم و تحت سلطه کسی نرفتم تصمیم ب مهاجرت گرفتم چون واقعا انگیزه ای از ادامه کارم نداشتم. هر چقدر بیشتر کار میکردم بیشتر توقع داشتن.بعد از حدودا یک سال و نیم تلاش موفق به گرفتن ویزای تحصیلی المان شدم برای لیسانس کامپیوتر.
رفتم المان اما بخاطر کشمکش هایی ک با همسرم داشتم و در شرف جدایی بودم نه تونستم درس بخونم و نه لذتی ببرم.چون پذیرش من مشروط بود باید زبانم رو ارتقا میدادم و ازمون میدادم ک نتونستم. بعد از هشت ماه به ایران برگشتم.حتی بلیط رفت و برگشت داشتم اما سر موعد برنگشتم و الان دوماهم بیشتر موندم حدودا چهارماه ک اینجام.ازسرکار هم مرخصی بدون حقوقم رو تمدید کردم فعلا تا شش ماهه اینده.سوالی ک وجود داره اینه که نمیدونم بمونم یا برم.ازطرفی میگم میرم میمونم و بکوب درس میخونم از طرف دیگه میگم برم تو این شش ماه کار کنم و تفریح کنم و برگردم و ادامه کارم رو برم.خانواده ام ناراضی هستن از رفتنم ولی خب به تصمیمم احترام میزارن.خیلی دوس دارم نظرتون رو باز بهم بگید یعنی با توجه به شرایطی ک توصیح دادم بگید برو یا بمون.المان و مردمش هم دوس داشتم اما خب ی وقتاییم دلتنگ خانواده میشدم.الان میترسم بمونم و بعدها ک ویزام تموم شد حسرت این به دلم بمونه که چرا نرفتم.ی پلن دیگه هم مد نظرم بود ک نمیدونم چقدر عملیه که کنکور پرستاری بدم و ادامه تحصیل بدم همزمان با کارم ک اگر پشیمان شدم حداقل شیش هفت سال دیگه بتونم کاری برای کانادا یا استرالیا یا همون المان اقدام کنم.
سپاس از وقتی ک در اختیار ما میزارید.
سلام. پیشنهاد میکنم فرصتی را که در اختیار دارید، نسوزانید.
مرسی-خیلی خوب بود……..منم دوست دارم برم کانادا…..و تصمیمم عملی میکنم
سلام. برایتان در این مسیر آرزوی موفقیت دارم!
سلام
با تمام مطالبی که ازتون خوندم بازم جای سوال برام هست.من از کارخوب و در/امد مناسب خودم به امید یه زندگی بهتر دل کندم اومدم آلمان.قانونی با ویزای کار.بی شک تا ماه /اینده کار پیدا میکنم چون ادم با تجربه ای هستم.ولی چیزی که سبک سنگین کردم اینه که حالا کار هم پیدا کنم این زندگی ملال آور برام قابل تحمل نیست.بیست روزه رسیدم اینجا اما متوجهم که بقیه زندگی اینجا همینه بدون اینکه خانواده ای داشته باشم چون مجرد هستم.زندگیم توی ایران با شرکت نفت خوب میگذشت شاید با این فکر اومدم که بهتر بکنم زندگیمو اما در حال حاضر چیزی ازش نفهمیدم.بهر حال من با حفظ کارم تو ایران اومدم .اما دوست دارم نظر شما رو هم بدونم
سلام. بیست روز اصلا زمان کافی برای تصمیم گیری نیست. طبیعی است که بین ۳ تا ۵ سال زمان ببرد تا در سرزمین جدید جا بیفتید.
سلام.من دیشب مطالب شما رو خوندم.عالی بود و به من انرژی داد تا بتونم دوباره پرونده بازی که سالهاست در پس ذهنم باز مونده رو دوباره رسیدگی کنم و امیدوارم بتونم اینبار موفق باشم.ممنون از شما
سلام. خوشحالم از این بابت. موفق باشید!
سلام ممنون برای صحبت های ارزشمندتون.همسر من رویای مهاجرت داشت و به هر طریقی شد رفت آلمان. من الان ایرانم ولی اصلا رویای مهاجرت ندارم و خودمو اونجا موفق نمیبینم و اصلا دوست ندارم.چون ایران برای من مشکلی نداره و اینجا به آرزوهام و هدفم نزدیکترم.الانم برای احساسم و دلتنگی فقط میخوام به سختی و دل کندن برم.آیا درسته کارم؟ اگر نرم همسرم جدا میشه ازم و برنمیگرده.چکار کنم خیلی ذهنم درگیره لطفا کمکم کنید
سلام. برای رفتن یا نرفتن، به دل و عقل خود تکیه کنید. و در خصوص همسرتان… کسی که بین شما و یک جغرافیا، جغرافیا را انتخاب میکند، احتمالاً مالِ شما نیست. بگذارید با محبوبش خوش باشد.
با سلام جناب قزوینی ، ممنونم از مطالب مفیدتون ، بنده ۳۶ ساله هستم و لیسانس حسابداری ، همسرم هم سابقه حدودا ۱۵ ساله در زمینه بیمه دارند ، مسئله اصلی من بچه ها هستن که ۶ ساله و یک ساله ان ، بسیار از اینکه پسرم در این سیستم پر از مشکل که فقط مطالب مملو از خرافات و تعصبات دینی هست درس بخونه بیزارم و آینده ای براش نمیبینم ، در کنارش هم مشکلات واقعا جدی که در حال حاضر همه باهاش دست و پنجه نرم میکنیم تصمیمون رو جدی تر کرده ، در واقع دلیل اصلی ما برای مهاجرت آینده بچه هامون هست، آیا درسته برای اینمنظور مهاجرت کردن ؟ از طرفی چون اینجا منبع درآمدی داریم همسر مردد هستن که مهاجرت کنیم مگر بشرط گرفتن پیشنهاد کاری از کانادا ، خیلی سردرگمم ، خوشحال میشم نظرتون رو بدونم ، متشکرم ⚘
سلام خدمت شما. دلیل نادرستی نیست برای مهاجرت. اما من ایدهٔ ایثار برای فرزندان را دوست ندارم. اگر خودتان و همسرتان هم مایل به این تغییر محل زندگی هستید، برای مهاجرت اقدام کنید. وگرنه خواسته و ناخواسته ممکن است تمامِ عمر روی سر بچههایتان منت بگذارید که ما به خاطر شما آمدیم کانادا!
در خصوص اوصاع کاری و مالی، حتما خیلی مهم است که منبع درآمدی خوبی برای زندگی در کانادا داشته باشید. در این زمینه حتماً بیشتر تحقیق کنید و مشورت بگیرید و با چشم بازتر اقدام کنید. البته اینکه از ایران بتوانید پیشنهاد کاری در کانادا بگیرید، بسته به رشته و حرفه ممکن است خیلی راحت نباشد و شاید لازم باشد به کانادا بروید و آنجا اقدام کنید؛ و شاید لازم شود مدتی در کارهای نامرتبط یا general کار کنید تا جریان درآمد وجود داشته باشد و همزمان برای شغلهای مرتبط apply کنید.
شاد و پیروز باشید
ممنون از مقاله بسیار زیبا و مفیدتون
اقای قزوینی عزیز مشکل من و همسرم هم دقیقا همین موضوع است و هر کدام دلایل منطقی خودمان را داریم و در عین حال حاضر به جدایی هم نیستم . و اگر خودم را مجاب به ماندن در ایران کنم تمام عمر خودم و همسرم را سرزنش میکنم و احساس درماندگی و قربانی بودن دارم و اگر بروم با توجه به علاقه ای که به همسرم دارم حتما برایم خیلی خیلی سخت و درداور خواهدبود و نمیخواهم تنهایش بگذارم.
شما راهکاری برای رهایی از این سردرگمی ام پیشنهاد میکنید؟
پیشنهاد میکنم اگر میتوانید، مدتی زندگی در کشور مقصد را تجربه کنید. شاید تجربه دستاول، نظر شما با همسرتان را تغییر بدهد. در عین حال، ببینید که هدفهای شخصی و مشترک شما در زندگی چیست؟ آیا مهاجرت به تحقق این هدفها کمک خواهد کرد؟ پبشنهاد میکنم نزد یک مشاور خانواده هم بروید. در نهایت، اگر مهاجرت برای شما، و ماندن برای همسرتان، مهمتر از زندگی شما دو نفربا هم بود، شاید یک جداییِ دوستانه و توام با احترام، بهترین راهحل باشد.
سلام ۱۹ سالمه و خیلی برام مهم و حیاتیه که مهاجرت کنم الویت اولم آمریکا و بعد کاناداست واسه همین بیشتر از این که بخوام به دنبال رویاهام باشم می خوام در رشته ای تحصیل کنم که جزشغل های مورد نیاز این دو کشور باشه و پرستیژ و درآمد خوبی هم داشته باشه میشه لطفا راهنمایی بفرمایید که من در صورت تحصیل در چه رشته هایی شانس بیشتری برای مهاجرت به این دو کشور دارم؟؟
میتونم خودم رو با همه چیز سازگار کنم پس اون رشته میتونه هر رشته ای باشه.
سلام. در این زمینه من اطلاعی ندارم. میتوانید از فرومها پیگیری بفرمایید.
سلام مچکرم از شما آقای قزوینی.
من ۳۲ سال دارم و قصد مهاجرت دارم به کانادا، ی ترس دارم،میترسم بیام کانادا اما مهارت هایی که لازم دارم برای پول درآوردن و کار کردن رو نتونم بدست بیارم ،
مختصر هم بگم ایران خونه و ماشین دارم مهندس آب هستم و در بازار فرش هم فعالیت دارم،
چکار کنم؟
با سلام خدمت شما
با توجه به مهارتهایی که اینجا کسب کردهاید، یافتن راههای کسب درآمد در کانادا نباید برای شما چندان مشکل باشد. البته اوایل مهاجرت باید یک سری سختیها را به جان بخرید. اما زندکی در کانادا میازرد به این سختیها (به نظر من).
اکر آماده باشید از دایره امن خود بیرون بروید و چالشهای مهاجرت را بپذیرید، تجربههای خیلی خوبی در انتظار شما خواهد بود.
پیشنهاد میکنم مطالب این وبلاگ را هم کامل و دقیق بخوانید:
https://mohajerat.roushenas.com
شاد و پیروز باشید
سلام و عرض ادب
میتونم باهاتون به صورت تلفنی مشورت کنم
ممنون میشم بهم یه مشاوره بدید
در موقعیت بسیار حساسی هستم ممنونم
سلام. لازم است فرم مشاوره را در سایت پر کنید.
من با دقت مقاله شما رو مطالعه کردم
بسیار مفید و کامل بود
خوشحالم که مقاله را خواندید و برایتان مفید بوده است. شاد و پیروز باشید
سلام ،امیدوارم حالتون خوب باشه?مقالتون بهم خیلی کمک کرد که با حقیقت راحت تر کنار بیام .
من هجده سالمه و بنظرم سنم نقطه خوبی برای رسیدن ب آرزوهامه(اهدافمه) ولی بنظر آرزوم دست نیافتنی میاد . من دوست دارم جهانگرد بشم و حدس میزنم این هدف بدون مهاجرت محقق نمیشه ، هرچند ک میدونم مهاجرت میتونه خیلی سخت باشه. همیشه برام سواله ک آیا واقعا میشه ب آرزوهایی که الان ازمون خیلی دورن دست پیدا کرد؟!
سلام. خوشحالم که مقاله برایتان مفید بوده است. آرزو که بهتر است آن را رویا بمانیم، طبق آموزشهای دوره سختجان ها، نهایتا باید به یک هدف بلندمرتبه (Top-level Goal) تبدیل شود و برنامهای برای تحقق آن داشته باشید. هدف بدون برنامه و زمانبندی، در حد خیال باقی خواهد ماند. در فرایند تبدیل رویا به یک هدف بلندمرتبه نیز درمییابید که خواسته شما تا چه حد قابل تحقق است و آیا میارزد که وقت و انرژی و پول صرف آن کنید یا خیر.
سلام من ۱۸ سالمه و امسال کنکور دارم میخواستم بدونم چرا میگید مهاجرت با این سن برای تحصیل بده؟ اخه من دیگه برای کنکور نمیتونم بخونم چون خیلی خسته شدم برای همین میخوام برم یه کشور دیگه و رشته مورد علاقمو بخونم ولی شما میگید مهاجرت با این سن بده اخه چرا؟
سلام. من نظر خودم را گفتم و معنایش این نیست که مهاجرت در این سن برای همه مناسب نیست. ممکن است برای شخص شما، بهترین انتخاب باشد.
سلام به شما آقای قزوینی .مطالب شما خیلی سودمند بود اما هیچ کس نمیداند اگر تصمیمی راعملی کند چه پیش خواهد آمد ویا اگر بیخیال شود چه پیش می آید کاش میشد آینده را دید
سلام. خوشحالم که این مقاله را خواندید و برایتان مفید بود. تمام هنر زندگی همین است که با این ابهام، که در تاروپودِ واقعیت تنیده شده، چگونه پیش برویم.
سلام و عرض ادب .به نظرم خیلی عالی مهاجرت و مسائل مربوط به اونو توضیح داده بودید.بخصوص برای اون دسته از افرادی که فکر میکنن اگه مهاجرت کنی به هر اونچه میخوای میرسی.
سلام. خوشحالم که مقاله را خواندید و این نظر را درباره آن دارید.
شاد و پیروز باشید
سلام با تشکر از مطالب مفید وارزشمند شما
من مدتی هست که به خاطر رکود بازار وتورم شدید وبی ارزش شدن سرمایه به فکر مهاجرت هستم شغل من ابزار فروشی بوده که به دلایلی تعطیل شده ایا اگر من شغلی مانند همین ابزار فروشی را در کشوری مثل المان یا اتریش راه اندازی کنم میتوانم زندگی خوبی داشته باشم در ضمن یک دلیل دیگر مهاجرت طرز فکر و جو حاکم بر کشور که در اثر فشارهای اقتصادی بر مردم ایجاد شده میباشد جوی که باعث عدم اعتماد همه مردم نسبت به هم شده دروغ وریاکاری وکلاه برداری هم دربین مردم وهم دربین مسولین وادارات به حدی زیاد شده که به هیچ کس در هیچ زمینه ای نمیتوان اعتماد کرد میخاستم بدونم شما که تا چند سال پیش در ایران بودی وتا حدی با این مشکلات اشنایی دارید ایا در کشورهای اروپایی هم چنین اوضاعی هست یا انسانیت وهم دلی ومحبت بیشتری نسبت به ایران وجود دارد
سلام خدمت شما
من در اروپا نبودهام و فقط درباره کانادا و آن هم شهر تورنتو میتوانم نظر بدهم. چیزی که من آنجا تجربه کردهام، همدلی و انسانیت و روراستیِ خیلی بیشتری نسبت به ایران است.
شاد و پیروز باشید
سلام مچکرم از شما آقای قزوینی.
من ۳۲ سال دارم و قصد مهاجرت دارم به کانادا، ی ترس دارم،میترسم بیام کانادا اما مهارت هایی که لازم دارم برای پول درآوردن و کار کردن رو نتونم بدست بیارم ،
مختصر هم بگم ایران خونه و ماشین دارم مهندس آب هستم و در بازار فرش هم فعالیت دارم،
چکار کنم؟
هووو خوبه که امو
ببین اگه مهاجرت شما رو به موفقیت پیش تر میرسونه اقدام کنید
چون اونجا هم راحت نیست به موفقیت رسیدن
با سلام و سپاس از دیدگاه جامع و کامل جنابعالی مطالب بسیارزیبایی بود ولی کاش برای اینکه امثال انسانهایی مثل بنده با سطح سواد پایین و درک ناقص بتوانند بهره ای برده و نتیجه نهایی را کسب کنند در یکی دو جمله ساده اصل پیام رو در اخر مینوشتید .
با سلام. سعی کردم همین کار را بکنم ولی برای موضوعی مثل مهاجرت که دهها جنبه دارد و در همین مقاله هم به برخی از آنها اشاره شد، نمیتوان در یکی دو جمله تمامِ منظور را رساند.
تشکر فراوان از مطالب خوبتون ممنون میشم اگر شرایط بنده رو بررسی کنید و راهنمایی بفرمایید بنده رو
من ۲۴ سال سن دارم و دانشحوی سال اخر ارشد کامپیوتر از دانشگاه تهران هستم و با توجه به رزومم میتونم از یه دانشگاه رنک بالا تو کانادا پذیرش بگیرم برای مقطع دکتری ، مزایا و معایب زندگی تو کانادا رو تقریبا مطالعه و تحقیق کردم. اما چیزی که از نظر شخصی خیلی منو اذیت میکنه اینه که باید حدود ۴ سال با یه حقوق کم تو مقطع دکتری تحصیل کنم و بعد از اون در جستجوی کار باشم تا بتونم یه درامد معمولی در شروع در کارم داشته باشم یک این بحث معمولی بودن درآمد برام چالشه
مشکل دیگیری که دارم اینه احساس میکنم تا مدت زیادی باید به عنوان کارمند کار کنم و اینجوری آزادی و خلاقیتم گرفته میشه تا حدودی و نمتونم یه کاری رو برای خودم شروع کنم. مشکل دیگری هم که دارم بنده تمام اعضای خانوادم تهران هستند و رابطه خیلی گرمی هم بین ما هست در خانواده و این موضوع رو هم از دست میدم.
برای موندن در ایران هم چالشم اینه که حقوق به عنوان یه مهندس کامپیوتر واقعا پایینه و اگه ایران بمونم نمیتونم مهندسی کار کنم و باید برم پیش برادرم که قطعات ماشین میفروشه و درآمدش بسیار بسیار بالاست اما میترسم از این که این همه درس کامپیوتر خوندم و ازش استفاده نکردم پیشمون شم. در واقع بین معنا و لذت گیر کردم.
خانواده هم کامل آزادم گداشته ولی نمیدونم چیکار کنم.
با سلام. شما فرصت خوبی پیش رو دارید و رشتهتان هم در کانادا بازار کار خوبی دارد. شاید این فرصت همیشه به سراغتان نیاید. پیشنهاد میکنم این فرصت را از دست ندهید؛ و خاطرتان باشد که زندگی هم فقط درآمد بالا نیست. لذت زندگی به کیفیتِ زندگی است. و ضمنا همواره امکان برگشت به ایران را خواهید داشت.
سلام.مجتبی هستم ۳۵ساله که به احتمال زیاد (اگه کرونا بره) تا ۱ماه دیگه برای job offer میرم آلمان و البته برای مهاجرت.
در کل با سخنان منطقی و بجای شما دوست عزیز موافق هستم و بهترین جاش اینجا بود که : مهاجرت نباید هدف نهایی یک شخص باشه. اما پرواضح هست که وضعیت جامعه ایران از منظرهای مختلف اقتصادی، اجتماعی و … خرابتر از سال های قبل شده و مهاجرت میتونه مرهمی باشه بر دل کسانی که از زندگی منظم خوششون میاد. به قول شما اونطرف دردسرهای خودشو داره. کسی که ۱۱ صبح در ایران بیدار میشه میره صرافی ارز معامله میکنه بهتره به اونطرف فکر نکنه. اگر واقعا یک شخص ایرانی تصمیمش بر مهاجرت هست به نظر من بهترین سنجش برای شخصی که واقعا بر سر دو راهی مونده اینه که میتونه یک سفر به مقصدش برای ۱ماه یا بیشتر داشته باشه که چندوچون کار خلاصه در همون یک ماه دستش میاد و پنالتی خیلی کمتری از پشیمون شدن بعد از مهاجرت رو داره.
در آخر یه خاطره تعریف میکنم شاید بعضیا درک کنند اونطرف چه خبره و هوشیارانه تر تصمیم بگیرند : عید پارسال در آلمان پیش برادر خانومم بودیم و توریستی رفته بودیم. یه صبح خواستم مثل خارجیا که صبح زود میرن ورزش میکنن و بعدش میرن سرکار، گفتم پاشم و برم بیرون بدو ام. باورتون نمیشه ساعت ۶ و نیم که از محوطه آپارتمان زدم بیرون تو محوطه پارکینگ فقط ماشین برادرخانومم تو پارکینگ بود و همه ی ۱۱واحد دیگه رفته بودن سرکاراشون. این تصویر پارکینگارو با خونه خودمون تو ایران مقایسه کردم که من هر صبح که واسه کار میزنم بیرون همه ماشینا تو پارکینگ همسایه هامون سرجاشونن. اونجا رقابت خیلی خیلی شدیدتره. اگه اینجا تو کارت حالا هر کاری که داری عالی هستی، شک نکن اونجا یه متوسط و شاید پایینتر حساب بشی چون همه متخصصا اونجا دور هم جمعند. پیروز باشید.
سلام
واییی خیلی جذاب ، عاقلانه و دوست داشتنی توضیح دادید ، کلی لذت بردمممممم . اولین بار بود که یه مقاله راجع به مهاجرت خوندم که اینقدر خوب بود و حس خیلی خوبی بهم داد مرسی که وقت گذاشتید و اینقدر قشنگ با دسته بندی با آگاهی و روشنایی توضیح دادید.
ممنونم
نرگس سرهادی
سلام. خوشحالم که این حس و نظر را درباره این مقاله دارید 🙂
سلام من می خواستم بدونم شرایط برای مهندس عمران در کانادا چطوریه می تونم کار خوبی پیدا بکنم و درامد خوبی داشته باشم لطفا راهنمایی کنید
سلام. در این موارد اطلاعی ندارم. پیشنهاد میکنم از طریق فرومهای مهاجرت در این زمینه پرسوجو کنید.
عرض سلام و ادب
ممنون از مقاله خوبتون
من ۲۲سالم هست،ترم اخر رشته حقوق هستم؛علاقه ای به ادامه تحصیل و حتی اشتغال در این رشته چه در ایران چه خارج از کشور را ندارم.
لازم به ذکر که از همان ابتدا علاقه ای به این رشته نداشتم و این قضیه را که با پدرم درمیان گذاشتم،گفت چه رشته ای دوست داری برو همان، من در جواب چیزی برای گفتن نداشتم.
نزدیک به ۴ سال هنوز نمیدونم به چه رشته ای علاقه دارم و دوست دارم مشغول به چه کاری شوم.
از انجایی که تجربه تحصیل در رشته ای که علاقه نداشتم دارم دلم نمیخواد رشته جدید یا کارم هم مورد علاقه ام نباشد
من از دوران دبیرستان اصرار داشتم برای تحصیل و به دنبالش کار و زندگی از ایران برم اما به خاطر تک فرزند بودم مورد قبول پدرم واقع نشد،حالا که لیسانسم را خواهم گرفت کمی بیشتر از قبل پافشاری کردم کمی نرم تر شدن نسبت به این قضیه اما یه مشکل دارم که نمیدانم در چه رشته ای مشغول به تحصیل بشم!!
تنها چیزی که میدانم این است که از محدود بودن بدم می اید (دقیقا شرایط ایران چه مملکتی چه کاریدر حیطه تحصیلاتم) و اینکه دوست دارم کاری بین المللی داشته باشم که با عموم مردم در سراسر دنیا کار کنم(اما نمیدانم چه شغلی چنین خاصیتی دارد.)
ممنون میشم کمک کنید که چطور میتوانم افسانه شخصی ام را بیابم.
سلام. حتما موضوعاتی هست که شما را سر ذوق بیاورد. مثلا ببینید در فیلمها، چه نوع شخصیتها یا شغلهایی شما را جذب میکند. دوست دارید روزهایتان را به چه کاری بگذرانید؟… پیشنهاد میکنم اگر امکانش را دارید، در جاهایی شروع کنید داوطلبانه کار کردن. آن آتشِ درونی شما کمجان شده؛ و خدمت کردن به دیگران و به جهان، یکی از یهترین راهها برای شعلهور کردن آن آتش است. وقتی این آتش دوباره شعله بگیرد، با حال بهتر، میتوانید دریابید که چه موضوعات وشغلهایی بیش از همه شما را جذب میکند. باید برایش زمان بگذارید و صبور باشید. پیدا کردن افسانه شخصی کار یکی دو روز و مدت کوتاه نیست. پیشنهاد میکنم کتابهای «کیمیاگر» و «بخواهید وبه شما داده میشود» را هم بخوانید. در ارتقای حسوحال شما موثر خواهد بود.
سلام. وقتتون بخیر.
تشکر میکنم از مقاله ای که بدون تعصب به رفتن یا موندن نوشتین.
مدتی هست که فارغ التحصیل شدم. از اونجایی که اکثر هم کلاسی هایم و دوستانم در جو رفتن از کشور بودن من هم تصمیم گرفتم که از کشور برم و بخاطر همین تلاش کردم رزومه های لازم برای رفتم از جمله مقاله و مدرک زبان رو اماده کنم اما خب امسال موفق به انجام این کار نشدم. البته قبل از اینکه بخوام مدرک زبان بگیرم همیشه برای رفتن دو دل بودم اما خب سعی کردم مدارک لازم رو جمع اوری کنم که بعدش بتونم بدون از دست دادن زمان تصمیم قطعی تری بگیرم. الان احساس میکنم این تصمیم خیلی سخت تر از چیزی هست که فک میکردم. از طرفی با رفتن ترس شدید از تنهایی٬ ترس شدید از کنار اومدن با فرهنگ متفاوتشون٬ دوری از خانواده و غیره دارم. از اون طرف با اینجا موندن هم احساس پوچی میکنم. چون با ادامه تحصیل دادن و گرفتن مدرک دکتری هم احساس میکنم نمیشه به جایگاهی که این همه زحمت پشتش بوده رسید و بخاطر همین اصلا در کنکور دکتری هم شرکت نکردم. با خوندن مطالب خوبتون شما از رویا داشتن نوشتین در صورتی که هیچوقت رویایی که بخاطرش سر ذوق بیام نداشتم ( کلا با هیچی به غیر از فوتبال اونقد ذوق نمیکنم) اما یه هدف داشتم که اونم تدریس در دانشگاه و استاد دانشگاه شدن بوده که اونم همونطور که گفتم حتی با دکتری خوندن و این همه اذیت شدن میترسم نشه بهش رسید ( با شرایطی که کشور داره همه ظرفیتا تقریبا پره و شما به این مشکلات اقتصادی٬ پنج سال دکتری٬ دو سال سربازی٬ مشخص نبودن اخرش رو هم اضافه کنید)٬ در ضمن اینم بگم که توقعم از زندگی زیاده چون نه بابای پولداری داشتم و دارم و همین که از یه شهرستان کوچیک با کلی زحمت و درس خوندن شبانه روزی به اینجا رسیدم . خلاصه الان در یه دو راهی زندگی کردن در همینجا و هدر دادن عمر و شنیدن تلنگر خانواده و اطرافیان تا ببینیم امیدی پیدا میشه یا نمیشه و یا بالاخره به هر طریقی کنار اومدن با ترس هایی که برای رفتن دارم مواجهم.
امیدوارم بتونید بهم کمک کنید و منو از این دو راهی نجات بدین. نظرتون برام قابل احترامه.
سلام. کشتی در ساحل امنتر است، اما کشتی برای ماندن در ساحل ساخته نشده است. این جملهای بود که در سال ۲۰۱۴ که میخواستم برای مهاجرت به کانادا اقدام کنم، به من انگیزه و شوق لازم برای پیشروی را داد. پیشنهاد میکنم فرصتِ تجربهٔ دنیاهای جدید را از خودتان نگیرید!
[…] میشوم شما هم پرسشها و دیدگاههای خود را پایین همین مطلب بنویسید تا بتوانیم این موضوع را از زاویههای مختلف ببینیم و […]
سلام من یه دختر ۲۱ ساله هستم که کارشناسی پرستاری می خونم در تهران و مقاله خوبتون رو مطالعه کردم الانم که دارم اینو می نویسیم جامعه رو در وضعیت بدی می بینم وگلوم پر درده توی مترو که می رم همه ادما غمگینن یه نفرو می بینم معلوله وداره جنس می فروشه با اون حالش یه نفر دیگه شوهرش بدهی بالا اورده یه نفر دیگه از پیری نمی تونه راه بره ولی مجبوره برای گذران زندگی واین تازه قسمتی از زندگی در اینجاست بعد میام زندگی های اطرافو مب بینم یه پدری دخترشو می کشه ونهایتا به سه سال زندان محکوم میشه وبه همه ی زن ها به شکل کالا نگاه میشه و وقتی میای بیرون حالت بهم می خوره از خودت هی سعی میکنی به بقیه کمک کنی ولی بیشتر از چند نفر کاری از دستت برنمیاد و تو که یه روزی یه دختر قوی و شاداب بودی هر روز از افسردگی گریه می کنی سعی می کنی مثل خانم رفتار کنی می ری کلاس ارایشگری و اشپزیمی ری باشگاه با قیمتهای چند میلیونی ولی حالت بهتر نمیشه هر روز نرخ تورم نجومی میشه و ارزوهای تو بیشتر به باد فنا میره سطح فرهنگم که مردم هر روز سعی می کنن زیر پاتو خالی کنن تا از زمین خوردنت لذت ببرن می خوای بیای ازدواج کنی می بینی مردا تا ۴۰ زن می تونن صیغه کنن ۴ تا زن رسمی هم بگیرن و اصلا هم خیانت حساب نمیشه اینجا تازه اگه طلاق هم بگیری تو بی عرضه ای هر چقدرم کامل باشی تحصیلکرده باشی انسان باشی زیبا باشی هنرمند باشی کد بانو باشی اصلا هر چیزی اتش می گیری و می ترسی حتی
ازدواج کنی می ترسی بچه دار بشی چون اینده ی براش اینجا نمی بینی و بدتر برای اینکه مهاجرت کنی نمیشه چون یه دختر تنهایی و همه اینها واقعیتی بود که من با چشم خودم دیدم و داخلش بزرگ شدم ب ای همه تون سلامتی ارزو می کنم
سلام. هیچکدام از این واقعیتها را انکار نمیکنم. اما پیشنهاد میکنم نوع نگاه و «عینک ذهنی»تان را عوض کنید. به قول مولانا: پیش چشمت داشتی شیشهی کبود/ لاجرم عالم کبودت مینمود. اگر با همین نگرش و عینک ذهنی در کانادا هم زندگی کنید، شک نکنید که پس از مدتی سرخورده خواهید شد.
سلام جناب قزوینی. در مورد موضوع مهاجرت هنوز هم میشه سوال پرسید باتوجه به اینکه مطلبی که اینجا نوشتید مربوط به چند سال پیش هست؟ ممنونم
سلام. بله حتما.
سلام جناب قزوینی. در مورد این موضوع هنوز میشه بحث کرد و سوال پرسید؟ممنونم
سلام؛ بله حتما
سلام
وقت تون بخیر
یکی مثل ما ک پول نداره و داره تو این ایران خراب شده زیر این همه مشکلات له میشه به فکر مهاجرت میفته و زنگ میزنه این موسسات مهاجرتی
اون هم میگن باید ۱۰ هزار یورو داشته باشی ک به مهاجرت فکر کنی 😔😔😔
واقعا خسته شدم ۲۳ سالمه کارشناس حسابداری دارم شاغلم ماهان حدود ۴ میلیون درآمد دارم
میخوام برم هر کشوری ک از این ایران بهتر باشه
واقعا آخرین سایتی ک اومدم برای مشورت سایت شما
تو فکر جدی مهاجرت غیر قانونی برای کشور های اروپایی و آمریکا هرجایی هستم
درود بر شما. با اینکه صحبت شما را درک میکنم، اما لحن و نگرش شما را نمیپسندم. شما تازه اوایل ۲۰ سالگی هستید و کلی فرصت پیش رو دارید. من پیشنهاد نمیکنم از راههای غیرقانونی اقدام کنید یا به هر قیمتی دنبال مهاجرت باشید. مهاجرت، الزامی برای موفقیت در زندگی نیست! شما دنبال دلیل و هدف زندگی خود باشید؛ اکر راه تحقق آن از دل مهاجرت بگذرد، «خدا» راه را برای شما باز خواهد کرد. برای خدا هیج بنبستی وجود ندارد!
قسمت سخت اینه که مجموعه ای از خواسته ها در زندگی که همشون هم برای انسان ارزشمندند در تضاد با هم قرار میگیرند و تصمیم گیری را دشوار می کنند و حالت تعلیق به وجود می آورند. در سن قریب به ۴۰ هنوز هم خیلی وقت ها مثل دوره نوجوانی فکر میکنم که هستم تا یک کار فوق العاده در دنیا انجام بدم شبیه به افراد برجسته ای که ازشون اسم برده شد و فکر میکنم حاضرم همه چیز را به پای آن هدف فوق العاده بریزم. خیلی وقت ها هم فکر میکنم که لازم نیست که حتما کار فوق العادهای انجام داد همین که فعالیت مفید هر چند غیر فوق العاده ای هم داشته باشم و به جنبه های متنوع زندگی بپردازم هم برای داشتن یک زندگی خوب کافیه. در حقیقت فکر میکنم که هر دو راه هم خوبه و شاید هیچ کدوم بر دیگری برتری نداشته باشه. واقعا یک بار زندگی خیلی کمه میشه هزار بار زندگی کرد خوب هم زندگی کرد ولی هر یک به شکلی. این که آدم مجبوره راه های محدودی را در زندگی انتخاب کنه تلخه چون معمولا اگر راهی را انتخاب کنی و به سرانجامی که میخوای نرسه سخته به راه دیگری بروی. سختتر اینه که بین خواسته ها و تعهداتی که احساس میکنی بر گردنت هست مجبوری یکی رو انتخاب کنی.
سلام. مسئلهٔ شما را درک میکنم. این مسائل را هرگز با «ذهن» نمیشود حل کرد. باید «اجازه بدهیم» خدا ما را در «راه» پیش ببرد. و برای این منظور، باید «هنرِ رها کردن»را بیاموزیم و به سمتِ «پذیرش» و «تسلیم» برویم.
جناب قزوینی، یکی از رویاهای من این است که افرادی مثل شما را که «دانش را برای دانش» و «فرهنگ را برای فرهنگ» دوست دارند و هیچگاه اصل خود را فراموش نمی کنند به کشور خودمان بیاورم. اگر چه این جا هیچ چیز سرجای خودش نیست ولی رویای من اصلاح همین معضل است و استفاده از نخبگان داخلی و جلای وطن نموده. موفق باشید.
درود جناب میرسراجی عزیز. ممنونم از دغدغهمندی و توجه شما. امیدوارم همه دست در دست هم بتوانیم ایران را آبادتر کنیم.
[…] بسیاری نیز در این زمینه نوشتهشده است که یکی از آنها مقالهای است که به نظر من نویسندهی آن به زیبایی به جوانب این […]
سلام و بسیار ممنون بابت مقاله جذابتون! ببخشید من یه سوال واسم پیش اومده. چرا به نظر شما مهاجرت دیرهنگام بهتر از مهاجرت در دوران لیسانس و سنین پایین تره؟ چه بسا مشکلاتی که به خاطر همین مهاجرت دیرهنگام ایجاد میشن! درصد بسیار زیادی از ایرانی های مهاجر هم از همین دسته هستند و من خیلی ازشون میشنوم که زندگی رو از زیر صفر شروع کردند، هیچ وقت نمیتونن کاملا به زبان جدید عادت کنند، سختی های بسیار زیاد برای پیدا کردن کار داشتند، اینجا دوست های زیاد و روابط گسترده داشتند در صورتی که اونجا اینطور نیست و در اون سن قطعا فرصت داشتن دوستی های اون مدلی و نتورکینگ های قوی رو نخواهند داشت و…
به نظر شما بهتر نیست که توی ۲۰ سالگی، تنها و برای خوندن لیسانس مهاجرت کنیم، ولی در عوض هزاران مشکل دیگه رو نداشته باشیم؟ اینکه زندگی رو، دوستی هامون رو، نتورکینگ رو از همون ابتدا از همونجا شروع کنیم و نیاز نباشه همه چیز رو از نو بسازیم؟ و همچنین انعطاف توی سنین پایین تر بیشتره و راحت تر با زبان و فرهنگ و سبک زندگی اونجا کنار میایم و صد البته خاطره های کمتری از ایران خواهیم داشت که اغلب مربوط به خانواده و دوست ها و دوران دانشگاه هستن و همین نداشتن خاطره های دانشگاه تا حد زیادی به کم شدن حس غربت کمک می کنه!
جدا از هزینه ها و با فرض اینکه خانواده توان پرداخت دارن، خیلی مشتاقم نظرتون رو در این باره بدونم!
ممنون.
سلام خدمت شما.نظرمن صرفا میتواند یک ترجیح شخصی باشد و چهبسا برای همه مناسب نباشد. البته الان هم امکان ارتباط با ایران (تماس تصویری و…) راحتتر فراهم است و شاید احساس دلتنگی کمتر پیش بیاید. باید به شکل موردی بررسی کرد. اگر کسی واقعا دوست دارد از همان مقطع لیسانس و حتی پایینتر بهتنهایی به کانادا بیاید (یا به هر کشور دیگری مهاجرت کند)، و احساس میکند که میتواند با همهٔ چالشهای احتمالی کنار بیاید، چه بهتر که زودتر مهاجرت کند. شاید واقعا یک «بازهٔ طلایی» برای مهاجرت وجود نداشته باشد چون الان میبینم که هم کسانی که در سنین خیلی کمتر آمدهاند و هم کسانی که در سنین نسبتا بالاتر آمدهاند، موفق هستند. باز هم تاکید میکنم که نسخهٔ همگانی نمیتوان پیچید و هر کس باید وضعیت خودش را با توجه به شرایط خودش بررسی کند.
سلام،سپاس ازمطالب وتجربیات خوبتان،من فردی۴۵ساله متاهل هستم که درگیرمهاجرت هستم.وفکرمیکنم برای هرکاری بهاری وآغازی وجودداردکه یابایددرآن لحظه باشی یادرخودت ایجادکنی،مهاجرت باپول وامکانات خوب است،درغیراینصورت سخت وطاقت فرسااست.هرجورکه خودرابامحیط نزدیک کنی ریشه آنجا رانداری وتافته جدابافته هستی.
سلام. نمیگویم نظر شما نادرست است، اما به این باور رسیدهام که باورهای ما، نقش بسیار مهمی در ساختن تجربیات زندگی ما دارند. با انتخابِ باوری دیگر، میتوان هر زمان از مزایای مهاجرت استفاده کرد. در نهایت، با منطق و شهود و مشورت با صاحبنظران، باید تصمیم گرفت که انجام فلان کار (از جمله مهاجرت) به سودِ ما هست یا نه. شاد و پیروز باشید.
من ۲ سال بعد از انتشار این مقاله متن شما رو خوندم و خیلی لذت بردم و استفاده کردم خیلی ممنون از شما🌹
خوشحالم که این مقاله برای شما مفید بوده است 🙂
انسان نباید فقط بعد جغرافیایی را درنظربگیرد وفکرکند با رفتن به کشور دیگر تواناییش بیشتر می شود وبه تمام آرزوهایش می رسد .خیلی از مهاجرین موفق، یک هزارم تلاش در کشور دیگر را درکشور خود نداشته اندواز نظر بنده نمیتوان گفت مهاجرت میتواند عامل موفقیت باشد.تلاش وکوشش وعلم درهرنقطه از جهان باعث موفقیت خواهد بود.اگرهرایرانی به همان نسبتی که درکشور ی دیگر فعالیت می کند درکشور خودش تلاش کند منفعت بیشتری عایدش می گردد واززندگی لذت بیشتری خواهد برد چون از لحاظ عاطفی درکشور خود ودر جوار خانواده بهتر می تواند زندگی کند.من احساسم این هست که اکثرمهاجرین فقط بعد مادی را در نظر می گیرند ومعنویات وتکامل روحی را نادیده می گیرند.متاسفانه چشم وهم چشمی ،مادی گرایی، آزادی حجاب بیشترین علت مهاجرت ایرانیان می باشد.به امید روزی که رشد عقلانی ومعنویات معیارهای ارزشمند را جایگزین مسائل بی ارزش کند.
سپاس از اینکه دیدگاه خود را نوشتید اما توجه داشته باشید که این فقط دیدگاه (زاویهدید) شماست و لزوماً «تمامِ تصویر» را نشان نمیدهد.
سلام آقای قزوینی.
ممنون از توضیحات خوبتون در رابطه با مهاجرت و چالش های آن.
بنده دوست دارم که به آلمان برم، اون هم قاچاقی البته. یعنی اینو توی خودم می بینم که اگه قاچاقی برم به همه هدف هام میرسم.
به نظرتون مهمترین مشکلی که افراد در مرحله اول در رابطه با مهاجرت دارن که به هدف هاشون در اون کشور مقصد برسن چی هست؟
تشکر
سلام .پسری هستم ۲۱ ساله دانشجو رشته حقوق .از کودکی آرزو مهاجرت را داشتم و دوست داشتم زندگی در خارج کشور را تجربه کنم.با توجه به وضعیت خراب کشورمون از نظر اقتصادی .سیاسی .اجتماعی.فرهنگی و …و این که روز به روز وضعیت کشورمون داره وخیم تر از روز قبل میشه.موندم چیکار کنم از یه طرف علاقه به شغل وکالت که اگر بتونم برسم به اون معمولا به درامد بالا و شان اجتماعی بالایی میرسم و جدای از هر چیز با این کار میتونم به مردم کمک کنم تو این وضعیت خراب کشور .اما به نظر شما اگر بمونم و برای وکالت تلاش کنم و با این شغل وضعیتما درست کنم و بعد اقدام کنم برای مهاجرت یا این که از الان دنبال مهاجرت باشم و اقدام کنم برای رفتن .این هم بگم که من در حین تحصیل حقوق در حال حاضر به عنوان تکنسین داروخونه کار میکنم و مدرکشم دارم که تا موقعی که میخوام برم سربازی سه تا پنج سال سابقه کاری تکنسین داروخونه خواهم داشت . با این همه توضیحات میخواهم نظر شما آقای قزوینی و بقیه خوانندگان را در مورد این سوالم بدونم و این که پیشنهدتون به من چیه:مهاجرت به کانادا در بازه سنی ۲۵تا۲۸ سالگی فقط با لیسانس حقوق و این سابقه کاری که براتون توضیح دادم؟یا در صورت قبولی وکالت موندن در ایران؟
ممنون میشم از تمام خوانندگانی که پیشنهاداتشونا بهم بدن در این وبلاگ و همچنین برای آشنایی بیشتر و گپ زدن در مورد مهاجرت به ایمیلم پیام بدهیدhamidrezaa1164@gmail.com
با آرزوی موفقیت شادی آرامش و ایرانی سرشار از آسایش و امنیت اقتصادی و سیاسی برای هم میهنانم خواستارم.
سلام اقای قزوینی عزیز
من ۲۵ سالمه دانشجوی سال اخر پزشکی شیرازم
مجرد هستم و خانواده و دوستان خیلی خیلی خوبی دارم ولی سر یک دوراهی بسیار بزرگ قرار گرفتم
من از بچگی رویای سفر به کشورهای مختلف رو داشتم و هدفم این بود ک بعد از اتمام تحصیل این رویا رو محقق کنم
ولی متاسفانه با این وضعیت ارز و پاسپورت
هر چقدر هم ک به عنوان پزشک تازه کار درآمد کسب کنم باز هم به دلار درامد خاصی ایجاد نمیشه
سوالی ک از شما بزرگوار دارم اینه ک
ایا دلیلی مثل دلیل بنده …یعنی تحقق بخشیدن آرزویی ک از کودکی داشتم
سفر به نقاط مختلف دنیا حداقل فصلی یکبار بدون دغدغه مالی و دیدن مکان های جدید و فرهنگ های جدید
میتونه علت مهاجرت باشه؟ هر چند ک مهاجرت برای پزشکان سختی های خودش رو داره تا توی سیستم ریجستر بشم
طول میکشه
یا به نظر شما میشه همینجا موند و تلاش رو بیشتر کرد تا بشه لز پس هزینه های سفر برآمد
واقعا ممنون از سایت بی نظیرتون . .
فوق العاده توضیح دادید
بی صبرانه منتظر جوابتون هستم
سلام به شماعاطفه خانم. مشخص است که روحیهٔ سرزنده و شادابی دارید و مسائلی که به آنها اشاره کردهاید، مسائل درستی هستند که با کلمات منفی و لحن ناامیدانه از آنها یاد نکردهاید و مشخصا نمیخواهید بگذارید مانعی برای تحقق رویای شما شوند. به نظر من و صرفا بر مبنای کامنت شما، مهاجرت میتواند برای شما مفید باشد.
سلام آقای قزوینی عزیز، ممنون از مقاله مفیدتون.
من دختری ۲۸ساله هستم و کارشناسی ارشد یکی از رشته های پیراپزشکی، فرد پرتلاشی بودم توی تحصیل و خیلی به ریسرچ علاقه دارم. دوسال تو دانشگاه دولتی که خودم فارغ التحصیل شدم کار کردم و اساتیدم بهم میگفتن برو دکتری تو بگیر بعدش حتما اینجا جذب میشی، چون دانشگاهم جز دانشگاههای سطح اول کشور هست. کلی سعی کردم توی این مدت مقاله کار کنم، با اساتید ایرانی خارج از کشور رشته خودم ارتباط برقرار کردم واسه نوشتن مقاله و …
من هر مسئولیتی توی کار بهم میسپارن با دقت و درست انجام میدم، هیچ وقت برای یاد گرفتن دست از تلاش برنمیدارم، با توجه به این روحیه ام و اوضاع ایران از سال پیش تصمیم گرفتم قید دکتری رو بزنم و شروع کردم زبان خوندن که بتونم اپلای کنم. اما گاهی وسط تلاشهام، یکهو دلسرد میشم و میگم من اینجا هم میتونم شغل خودمو داشته باشم و با اون به رویاهام برسم.
رویاهایی مثل گشتن کل دنیا، مثل ریسرچر خوبی شدن، مثل کارآفرینی واسه کودکان کار کشور خودم و صدتا رویای دیگه، اما گاهی ام میگم اگر موندم و تهش به خاطر شرایط اقتصادی ایران این کارها ازم برنیومد و دیگه فرصت مهاجرت ازم سلب شده بود چی؟
اونقدر این تردیدهام داره روز به روز بیشتر میشه که حس میکنم دیگه فراموشکردم چی میخوام از زندگی و میترسم همینجا متوقف بشم و به هیچ کدوم نه ایران و نه مهاجرت نرسم.
خیلی دلم میخواست راهنمایی به من بدین در این زمینه. ممنونم
سلام. ممنونم که دیدگاهتون رو نوشتید و سوالتون رو مطرح کردید. پیشنهاد میکنم اگر پلن جدی و روش قابل حصولی برای به نتیجه رسیدن مهاجرت دارید (بالای ۶۰-۷۰ درصد امکانش هست که بتوانید مهاجرت کنید)، پلن مهاجرت را دنبال کنید. میتوانید از روش ۸۰-۲۰ استفاده کنید. یعنی ۸۰ درصد وقت و انرژی و هزینه روی پیشبرد هدف مهاجرت، و ۲۰ درصد روی اهدافی که اگر مهاجرت به نتیجه نرسید بتوانید آنها را به نتیجه برسانید.
اما اگر پلن جدی برای مهاجرت ندارید و روشی را دنبال نمیکنید که احتمال موفقیت (گرفتن ویزای مهاجرتی یا تحصیلی یا کاری) در آن بالا باشد، پیشنهاد میکنم ۸۰ درصد وقت و انرژی و هزینهتان را روی اهداف غیرمهاجرتی بگذارید و در عین حال، در ۲۰ درصد الباقی پیگیر برنامههای مهاجرتی باشید تا در صورتی که برنامهای یافتید یا باز شد و شرایطش با شما تطابق نسبتا بالایی داشت، بتوانید در صورت تمایل، روی هدف مهاجرت سوییچ کنید.
در کل، پیشنهاد میکنم با توجه به سنتان و شوقی که برای پیشرفت دارید، هدف مهاجرت یا دستکم تحصیل و زندگی در کشوری غیر از ایران را جدی بگیرید. میتواند برای شما نتایج ثمربخش فراوانی داشته و تجربه بسیار ارزشمندی باشد.
شاد و پیروز باشید