
شادی مردم در خیابانها پس از راهیابی ایران به جام جهانی؛ ۸ آذر ۱۳۷۶/ عکس: اینترنت
۸ آذر ۱۳۷۶ را یادتان هست؟ کمی فکر کنید… هرچند ۱۵ سال گذشته، اما هنوز یادآوریاش لذتبخش است. یک اتفاق ورزشی بود. در یک روز شنبه. یک روز شنبۀ شاد. روزی که به جشن ملی تبدیل شد. یک روز خوب 🙂
هشتم آذرماه ۱۳۷۶، روزی بود که بازی برگشت ایران و استرالیا در مرحلۀ مقدماتی جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه برگزار شد. هفتۀ پیش از آن، استرالیاییها به تهران آمده و در حضور بیشتر از ۱۰۰ هزار تماشاگر در استادیوم آزادی، ۱-۱ با ایران مساوی کرده بودند (ویکیپدیا تعداد تماشاگران آن بازی را ۱۲۸ هزار نفر نوشته؛ من هم یکی از تماشاگران آن بازی بودم. اولین و آخرین باری بود که رفتم استادیوم آزادی. با چند تا از بچهها ــ فکر کنم ۸-۹ نفری بودیم ــ کلاس بتن را دودر کردیم و سوار پیکان یکی از بچهها، آن همه آدم راه افتادیم و رفتیم استادیوم! آن موقع سال دوم دانشگاه بودم؛ دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران، رشتۀ عمران). در آن بازی، تشویق جانانۀ تماشاگران حسابی استرالیاییها را تحت تاثیر قرار داده و به اضطراب انداخته بود. بارها برای پرتاب اوت، بازیکنان تیم استرالیا دچار اشتباه شدند. غریو صدای ۱۲۸ هزار تماشاگر واقعا شگفتانگیز و رعبآور بود. (آنقدر داد زده بودم که آن شب اصلا صدایم درنمیآمد!)
و اما همۀ امید ایران برای راهیابی به جام جهانی، و حضور در این رویداد ورزشی ارزشمند (که اگر اتفاق میافتاد، دومین حضور ایران در جام جهانی فوتبال و نخستین حضور پس از پیروزی انقلاب بود)، این بود که یا استرالیا را در خاک خودش ببرد و یا با نتیجهای بالاتر از ۱-۱، با تیم این کشور مساوی کند.
لحظهها سرنوشتساز و نفسگیر بود. ظهر یک روز شنبه بود. خیابانهای ایران تقریبا خالی خالی بود. همه، پای تلویزیونها یا رادیو نشسته بودند و بازی را لحظه به لحظه دنبال میکردند. همه در دلشان یک چیز میخواستند: ایران برود جام جهانی. بین آن تیم و این مردم، فاصلهای نبود. دلها همه یکی شده بود.
ایران اما ۲-هیچ عقب افتاده بود و حالا در نیمۀ دوم، تصورش هم سخت مینمود که بچههای ایران، نتیجه را بهنفع خود برگردانند. اما اتفاقاتی دیگر در راه بود. تماشاگری استرالیایی نردههای محافظ را رد کرد و وارد زمین شد و حرکتی توهینآمیز در کنار دروازۀ ایران انجام داد. اما همان باعث شد تا روحیۀ تیم ایران بالاتر برود. احمدرضا عابدزاده، دروازهبان نامدار کشورمان، بسیار خونسرد با این قضیه برخورد کرد و چند حرکت نمایشی انجام داد که نشان میداد از لحاظ روحی کاملا آماده است. او توپهای بسیاری را در این بازی گرفته بود و بسیار خوب از دورازۀ ایران محافظت کرده بود. بازی ادامه پیدا کرد و ناگاه بود که کریم باقری در دقیقۀ ۷۱ گلی روحیهبخش را به ثمر رساند. حالا همه باورشان شده بود که میشود ورقِ این بازی را هم برگرداند.
و فقط ۴ دقیقۀ دیگر لازم بود تا خداداد عزیزی، غزال تیزپای ایران، با پاسی هنرمندانه از علی دایی، گل پیروزی را بر قلب دروازۀ استرالیاییها بکوبد. دروازهبان استرالیا بعد از خوردن گل، لحظاتی مات و مبهوت فقط نشسته بود.
داور بازی کلی وقت اضافه گرفت. چقدر در آن دقایق طولانی حرص خوردیم. و بالاخره، سوت پایان به صدا درآمد… و ایران به جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه راه یافت. و از آن لحظه بود که روز شنبه ۸ آذر ۱۳۷۶، همۀ خیابانهای همۀ شهرهای ایران و همه جای ایران از شادیِ غیرمنتظرهای منفجر شد و جشنی ملی به راه افتاد که خیلیها میگفتند نظیرش را فقط در زمان آزادی خرمشهر دیده بودند. یادش بخیر 🙂
این داستان رفتن ایران به جام جهانی، ماجرایی با من و حافظ (همان خواجۀ شیراز!) دارد که در پستی دیگر خواهم نوشت. روز بازی برگشت، باز هم کلاسهای دانشگاه را دودر کردم و رفتم خانه. بعضی بچهها ماندند که کلاس مکانیک خاک بعدازظهر را بروند (خرخونها!). بازی موقع ظهر بهوقت تهران بود. من مقدار زیادی از آن را سر ناهار دیدم. زرشک پلو با مرغ داشتیم. آنقدر سر گلها بالا و پایین پریده بودم که بعد از بازی، دلدرد گرفتم و خیلی نتوانستم بروم بیرون 🙁
» شما آن روز کجا بودید و چگونه بازی را دیدید؟ بعدش چه کار کردید؟ خاطرههای خود را لطفاُ پایین مطلب بنویسید.
لینک:
هه هه.همه چیز دقیق توصیف شده.مثل یک فیلم سینمایی
فکر کنم اون روز تنها روزی بود که همگی به ایرانی بودن خودمون میبالیدیم و شورو شوقی تو
خیابانها بود که وصف نشدنی و تکرار ناپذیر بود
در ضمن هر کی دانشگاه تهران قبول شده،خر خونیش رو قبلا اثبات کرده.حالا چه کلاسا رو بپیچونه ، چه نپیچونه و مستقیم بره!
دقیقاْ درست می فرمایید!
خیلی باید اعتماد به نفس خاصی داشت که به عنوان یک عمران خوانده دانشگاه تهران به یه عده دیگه بگید خرخون!
آقای قزوینی عزیز دوستت داریم!
ما هم شما رو دوست داریم آقای بهرامپور عزیز 🙂
درود بر شما 🙂
سلام و وقت بخیر
روز فوقالعادهای بود. سر کلاس مثلثات بودیم و از رادیو پیگیر فوتبال.
خدا آقای کوثری، معلم ما را خیر دهد. خودش خیلی فوتبالی بود. همش راه میرفت و حرص نیمه اول میخورد. آخه دو تا گل استرالیا رو دیده بود و بعد اومده بود سر کلاس.
خلاصه بعد از کلاس ما تا دم خونه حمید استیلی پیاده رفتیم (چهارصد دستگاه نازیآباد) و اونجا با بچههای مدرسه کلی حال کردیم. هر موقع هم که یادش میافتم یه کوچولو اشک از گوشه چشمام میاد.
امروز هم که در دوره استادی خدمتتون بودیم، خیلی مطالب فوقالعادهای یاد گرفتم.
ممنون از آقای قزوینی عزیز
انشاءالله شاد و موفق باشید
سلام جناب فهیمی. ممنونم از خاطره قشنگ شما 🙂
سلام سلام آقای قزوینی ، امیدوارم حالتون خوب باشه
خیلی محتوای عالی رو منتشر می کنید ، نه تنها این مقاله ، بلکه تمامی مقالات و محتوایی که از طرف شما دریافت می کنم و با جانانه مطالعه می کنم ، خواستم ازتون تشکر بکنم که روی تولید محتوا که یکی از سخت ترین کار ها هستش ، وقت و انرژی می زارید
ان شاء الله هزاران برابر این انرژی از دست رفته بهتون برگرده و پر انرژی و با نشاط بتونید هدف و رسالت خودتون رو دنبال کنید
براتون ارزوی بهترین ها رو دارم
🙂
سایت بسیار خوبی دارید جناب قزوینی عزیز
آرزوی بهترین هارو براتون دارم