کافه تیتر اسفند ۸۴ توسط یک زوج روزنامهنگار راهاندازی شد تا در کنار ارائه خدماتی که هر کافهای به مراجعانش میدهد، محلی برای دیدار و فراغت روزنامهنگاران نیز باشد. آنها از همان روز اول طرحهایی را برای متفاوت کردن کافه خود و تبدیل آن به محلی برای دیدار نسلها و گرایشهای مختلف روزنامهنگاران در نظر داشتند، و «دیدار با استادان روزنامهنگاری» یکی از آن طرحها است که بعد از تعطیلات نوروز و به بهانه آن، در چند پنجشنبه متوالی قرار است برگزار شود. اولین مهمان این دیدارها دکتر حسین قندی بود که پنجشنبه ۱۷ فروردین به کافه تیتر آمد. دیدار برای ساعت ۵ تا ۷ بعدازظهر ترتیب داده شده بود و در حالی که هنوز وبسایت کافه تیتر راهاندازی نشده، دعوت شفاهی و SMS تنها راه خبردار کردن روزنامهنگارها از این برنامه بود. همین باعث شده بود تا بیتا صالحی کمی دلنگران باشد که نکند افراد کمی بیایند، گرچه در پایان دیدار دیگر از آن دلواپسیِ طبیعی خبری نبود و جایش را آرامش و خوشحالیای عمیق گرفته بود.
دکتر قندی بعد از یک رگبار و باد شدید بهاری از راه رسید. سمندش را درست جلوی کافه پارک کرد و با چهرهای خندان از در وارد شد. ساعت نزدیک ۵:۴۰ بود و تعداد حاضران در کافه حدود هفت، هشت نفر. دکتر پشت میز وسط کافه نشست، دیگران در صندلیهای خود در اطرافش حلقه زدند، و دیدار غیررسمی و دوستانه با حرفها و شوخیهای خودمانی آغاز شد. از همان آغاز هیچ یخی برای آب شدن وجود نداشت و حتی اگر اولین بار بود که دکتر قندی را رودررو میدیدی، میتوانستی راحت بنشینی و با او خوشوبش کنی یا از دغدغههایت در حرفه روزنامهنگاری بگویی.
ساعت هنوز شش نشده، آنقدر آدم در کافه جمع شده بود که یکی دو نفر سرپا بایستند، و همه سراپا گوشِ حرفهای دکتر. دکتر قندی در میانه پک زدن به نخهای سیگار وینستوناش و نوشیدن جرعهای از دمنوش بهار نارنج که بیتا صالحی با سلیقه تمام تهیه کرده بود، بدون اینکه احساس خستگی کند یا معذب بودن، به پرسشهایی که هر از گاهی مطرح میشد پاسخ میداد و از تجربههای سالهای کار مطبوعاتیاش میگفت، سالیانی که شمار آن از سن شناسنامهای هر کدام از کسانی که در آن جمع بودند فراتر بود.
دکتر قندی در روزنامههای مختلف بوده، از کیهان و ابرار گرفته تا جامعه و توس و انتخاب و حالا هم جامجم. از پایینترین سمتها آغاز کرده و ذرهذره خودش را بالا کشانده تا جایی که الان هست، و برای ماندن و آموختن در کاری که به آن عشق میورزد از هیچ کاری ابایی نداشته حتی چایی بردن برای مدیرمسئول اگر از او میخواسته. دکتر قندی کار پژوهشی هم میکند، استاد دانشگاه است و کتاب هم نوشته است و مینویسد. و همه این کارها را میکند تا دیگران را «آگاه» کند. همان چیزی که بسیار روی آن تأکید میکند و آن را وظیفه اصلی یک خبرنگار/روزنامهنگار میداند.
میگوید: «اگر من در حرفه روزنامهنگاریام ده نفر را آگاه کرده باشم کارم را انجام دادهام. اگر در کلاسهایم سه نفر را آگاه کرده باشم وظیفهام را انجام دادهام. اگر حتی یک جمله از یکی از کتابهای من یک نفر را آگاه کرده باشد من کارم را انجام دادهام.» دکتر قندی میگوید وظیفه روزنامهنگار عوض کردن جامعه یا دنیا نیست، و البته هر کسی را هم به صرف چاپ چند مقاله و مطلب در روزنامه، روزنامهنگار نمیداند. میگوید روزنامهنگار اول خودش باید درباره آنچه که مینویسد آگاه باشد، و در دادن این آگاهی (حتی به همکاران و همصنفان خود) باید گشادهدست باشد.
مثال میزند که روزی یک خبرنگار اقتصادی در خبرش واژه «دمپینگ» را به کار برده بود: «صدایش زدم و پرسیدم دمپینگ را برای من معنی کن. نمیدانست. در حالی که باید بتواند معنای آن را داخل پرانتز در برابر آن بنویسد تا همه مخاطبان از منظور او آگاه شوند.» دکتر قندی البته معتقد است که آگاهی دادن هم درجات مختلف دارد و شرایط (در هر کجای دنیا که باشد) نمیگذارد همه حرفها را صریح زد، و به «لفافهنویسی» اشاره میکند که حتی در تاریخ بیهقی هم سابقه داشته است. وقتی یکی از میان جمع حاضر اعتراض میکند که این فرایند برای آگاهی دادن شاید ۹۰ سال طول بکشد، دکتر قندی خیلی جدی جواب میدهد: «شاید هم بیشتر از ۹۰ سال. شاید حتی از دو نسل بعدی هم فراتر برود.»
او خبرنگارها را بنیان و شالوده اصلی کار روزنامهنگاری میداند و میگوید اگر آنها کارشان را بلد باشند، سالم باشند و به حرفهشان عشق بورزند، روزنامهنگاری در این مملکت پیشرفت خواهد کرد. از سیطره حس کارمندی بر بخش زیادی از خبرنگاران کنونی گلهمند است و میگوید در نسل ما اینگونه نبوده که خبرنگار منتظر لحظه زدن کارت خروج باشد و نگران که مبادا یک دقیقه بیشتر در روزنامه بماند!
مثال میزند از شب درگذشت امام خمینی (ره) که نیمههای شب از کیهان به او زنگ زدند و او بدون اینکه بپرسد چرا احضارش کردهاند راهی دفتر روزنامه میشود و تا ساعت ۱۱ صبح ۵ تا مقاله مینویسد: «اما الان اگر به خبرنگار بگویی تعطیلات عید بیا روزنامه میگوید ولمان کن….» از عادت کردن خبرنگارهای کنونی به خبرگزاریها و سایتهای خبری هم گله دارد. میگوید خبرِ خبرگزاری باید دستمایه خبرنگار باشد برای بسط دادن خبر، رفتن به دنبال سابقه آن و کلی کار دیگر که میشود روی یک خبر انجام داد، نه اینکه همان را بردارد عیناً در روزنامه بنویسد. و همین را عاملی میداند برای یک شکل شدن روزنامهها و حتی خبرگزاریها که آنها هم بعضاً از روی دست هم مینویسند!
معتقد است که «خبر» به معنای مصطلح و مرسوم آن دیگر معنا ندارد و توضیح میدهد که خبرنگار باید بداند برای چه دارد فلان خبر را مینویسد. مثال میزند که فلان زلزله که اتفاق میافتد، میبینی همه بخشهای خبری صداوسیما، خبرگزاریها، روزنامهها و… مثلاً مینویسند: «این زلزله ۶۴ کشته به جا گذاشت.» حالا مخاطب با این خبر باید چکار کند؟ شاید بتواند به یکی از آن زلزلهزدهها کمک کند اگر بداند چه کمکی و چگونه لازم است. و این کار خبرنگار است که این نوع اطلاعات کاربردی را به مخاطب خود بدهد.
دکتر قندی یک مشکل دیگر مطبوعات ایران را بیتوجهی به «مخاطبشناسی» میداند. او میگوید در اغلب کشورها رسم است که هر کس میخواهد نشریهای درآورد، سفارش یک نظرسنجی را به مؤسسههای مربوطه میدهد و آنها با روشهای مختلف تعیین میکنند که نشریه به چه شکل و با چه تیراژ اولیه باید منتشر شود: «اینطوری مثلاً همان ابتدای کار یک نشریه صدهزار مشترک خواهد داشت.» در میان مطبوعات ایرانی، او تنها یک نشریه را سراغ دارد که پیش از انتشار مخاطبسنجی کرده بود و با ۲۵ هزار مشترک اولیه آغاز به کار کرد.
یکی از حاضران به مشکلات معیشتی اغلب روزنامهنگاران اشاره میکند و فشارهایی که بعضاً هست. دکتر قندی اما با خوشرویی میگوید مگر فکر میکنید از این چیزها برای ما نیست. او خودش و برخی از روزنامهنگاران همنسلش را مثال میآورد که چگونه همین مشکلات آنها را از روزنامهای به روزنامه دیگر کشانده یا از آن آرامش مالی که هر آدمی آرزویش را دارد دور نگهداشته است. با این حال میگوید که هرگز نخواسته روزنامهنگاری را با هیچ کار دیگری عوض کند، حتی با اینکه پیشنهادهای خوبی در زمینههای دیگر داشته که میتوانسته آینده مالی او را بهراحتی تضمین کند.
با عشقی که از چشمانش و از میان کلماتش هویدا است میگوید: «وقتی میروم روزنامه روی آسمانم و بالای ابرها تا وقتی که برمیگردم.» و احتمالاً همه حاضران کیف میکنند از این واژههایی که بر قلبشان مینشیند و همان احساس را در آنها تداعی میکند، احساسی که فاصله دو نسل را از میان برمیدارد و آنها را در فضایی دوستانه پشت یک میز رودرروی هم مینشاند.
دمنوش بهار نارنج دکتر آنقدر که بین نوشیدن هر جرعهاش فاصله افتاده احتمالاً سردِ سرد شده، اما حسین قندی آخرین جرعه را هم مینوشد و به ساعتش که از ۷:۱۰ گذشته اشاره میکند و عزم رفتن. میخواهیم با دکتر یک عکس یادگاری بگیریم، باز هم با روی باز میپذیرد و همه ما در حافظه دوربین کانن هادی مختاریان ثبت میشویم… بیتا صالحی در حالی که مشغول جمعوجور کردن کافه کوچکشان است، میگوید اگر همه چیز جور باشد قرار است هفته بعد میزبان استاد کاظم معتمدنژاد باشیم. نگاهی به عکس او در قاب آویخته به دیوار کافه میاندازم، خداحافظی میکنم و راهی خانه میشوم. پیادهروِ خیابان منتهی به انقلاب از باران بهاری که ساعتی پیش باریده هنوز خیس است.