«دکتر معتمدنژاد مرد بسیار نازنینی است.» نمیدانم این را از چه کسی شنیده بودم، اما در غروب یک روز گرم بهاری درست چنین تصویری از پدر ارتباطات نوین ایران در ذهنم نقش بسته بود. حضور در محضر یک «همیشه استاد» میتواند حس شادی و دلهره را همزمان در انسان ایجاد کند و پنجشنبه ۲۴ فروردین فرصت یگانهای بود برای تجربه این حضور. مرد سپیدمویی که در تصویر سیاهوسفیدِ قابی کوچک بر دیوار «کافه تیتر» بیش از یک ماه همه را به لبخند دلنشین خود مهمان کرده بود، در آن بعدازظهر ساکت و دمکرده از چارچوب قاب خارج شد، رنگ گرفت و آرام و بیصدا قدم به داخل کافه گذاشت. با همه کسانی که به احترام او برخاسته بودند دست داد و با همان لبخند دوستداشتنی پشت یکی از میزها نشست. کت وشلوار قهوهای به تن داشت و پیراهنی سفید، درست به سفیدی موهایش. موقع صحبت با کناردستیها لبهایش آرام تکان میخورد و به همان آرامی تکهای از بستنی رنگارنگش را به دهان میگذاشت. پیرمرد مهربانی که آنجا نشسته بود برای هیچکس ناآشنا نبود: «پروفسور کاظم معتمدنژاد».
وقتی از پروفسور معتمدنژاد درخواست میشود چند لحظهای برای جمع صحبت کند، اول از همه در پاسخ به تعریفهایی که (بهدرستی) از او شده، میگوید: «از لطف شما متشکرم. من فقط یک همکار علمی هستم.» گرچه جز این هم انتظار نمیرود از استادی که همه دوستش دارند.
پروفسور ادامه میدهد: «روزنامهنگاری ایران از آغاز تا امروز و در این صد و خوردهای سال، مسائلی داشته که هنوز نتوانستهایم بر آنها غلبه کنیم. در این مدت ما نتوانستهایم تجربه روزنامهنگاری مطلوب را پیدا کنیم که آثار آن هنوز باقی است.»
او معتقد است که برای نهادینه کردن روزنامهنگاری وجود تشکلهای صنفی مورد نیاز است، و در حالی که رویش را به سمت رجبعلی مزروعی رئیس انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران که در گوشهای دیگر از میز نشسته برمیگرداند، میگوید: «با اینکه انجمن صنفی دیر شروع کرد، ولی شکلگیری آن مایه امیدواری است.»
امروز روز حضور جمعی از بزرگانِ روزنامهنگاری در کافه کوچکِ روزنامهنگاران است. از هیئت مدیره انجمن صنفی روزنامهنگاران جز مزروعی، بهروز گرانپایه هم هست و خانمها بدرالسادات مفیدی و فراهانی. دکتر حسن نمکدوست هم آمده تا با دکتر احمد میرعابدینی و دکتر حسین قندی که کمی بعد میآید، جمع استادان کامل باشد.
اما شاید غافلگیری این روز، حضور بیخبر یکی از روزنامهنگارهای پیشکسوت است که تقریباً کسی از نسل کنونی روزنامهنگاران او را نمیشناسد. ناصر مجرد از آن کیهانیهای قدیمی است که سال ۵۹ از این روزنامه بازنشسته شده. گزارش دیدار هفته پیشِ دکتر قندی از کافه تیتر را در روزنامه شرق خوانده و بعد به این دوست دیرینه زنگ زده و گفته که بسیار علاقهمند است به این کافه برود و دوستانش را ببیند. و حالا او اینجا است.
میگوید: «الان هم در هیئت تحریریه یکی از روزنامهها هستم. یک ستون طنز دارم و کار دلم را انجام میدهم.» و چه میکند این دل با همه آنها که دل بستهاند به حرفه روزنامهنگاری، که کاش زمینهای فراهم شود که کسی در وسط کار آن را رها نکند…
پروفسور معتمدنژاد هم در پی آن است تا شرایطی ایجاد شود که روزنامهنگاری شغل تماموقت و کار اصلیِ تمام علاقهمندان به این حرفه باشد، و در پی آن است که قانون بر این حرفه حکمفرما شود. میگوید: «ما در کشورمان هم صنف داریم و هم قانون. ولی مجبوریم از طریق قانون اقدام کنیم.» توضیح میدهد که به کمک انجمن صنفی از سه سال پیش تهیه چند متن حقوقی را آغاز کردهاند: «سال گذشته یکی از این متنها به هیأت دولت رفت ولی فرصت نشد که به مجلس هم ارائه شود.»
او میگوید این قانونها کمک خواهند کرد تا تعریف روزنامهنگار و حدود کار حرفهای او مشخص شود، مقررات کاری و ارتقاء سمتها تعیین شود، حرمت روزنامهنگار در جامعه حفظ شود و مهمتر از همه اینکه بتوان از حیثیت حرفهای روزنامهنگاری دفاع کرد.
دکتر معتمدنژاد از امیدواری به راهی که آغاز کرده میگوید، و امید شاید همان واژهای است که در فضای امروز مطبوعات ایران بیش از هر چیز دیگر مورد نیاز است.
ساعت از هفتونیم گذشته و هوا دیگر کاملاً تاریک شده است. انگار همین چند لحظه پیش بود که در یک قاب با بزرگان ایستادیم و عکس گرفتیم. دو میز آنسوتر، خبرنگاری ضبطصوتش را درآورده و با دکتر قندی که در کنار دوستش ناصر مجرد نشسته، در حال گفتوگو است. این سو، بحثی خودمانی در جریان است که هرازگاهی به فلسفه و تاریخ پهلو میزند. پشت میز چسبیده به دیوار، زن و شوهر روزنامهنگاری فارغ از هر گفتار جدی مشغول نوشیدن آبمیوهشان هستند…
پروفسور معتمدنژاد باز به درون قاب برگشته و تصویر او با سایهروشن نور چراغهای زردرنگ در هم آمیخته است.
«همیشه استاد» همچنان لبخند میزند.