در داستان «کیمیاگر»، جایی از یک ذرتفروش صحبت میشود که دکهای دارد و قصدش این است که سالها کار کند و بعد که پول کافی جمع کرد، یک ماهی به آفریقا برود.
در مقابل، قهرمان داستان که جوانی است به نام «سانتیاگو»، مشتاق سفر است و همان لحظه هم آماده است آنچه را که تا الان به دست آورده، با یک رؤیا ــ که دستیابی به آن نیازمند سفر به آفریقاست ــ مبادله کند.
عدهای «امنیتجو» هستند و عدهای هم «ماجراجو». وجود هر کدام هم برای پیشبرد کارهای این دنیا شاید لازم باشد.
اشکال اینجاست که گاهی به جای تشخیص دادن روحیات اشخاص، میخواهیم اشخاص ماجراجو را در چارچوبهای مشخص محدود کنیم و اشخاص امنیتجو را به سمت ماجراهایی هل بدهیم که برای آنها ساخته نشدهاند.
سیستم آموزشی دنیا آدمهای خوشبخت تولید نمیکند. آدمهای کج و کوله و معلول درست میکند. نهایت هنرش این است که راه آیندهٔ افراد را در رشتههای ریاضی یا تجربی یا هنر یا انسانی خلاصه کند و از آنها آدمهایی مطیع درست کند که در شابلونهای محدودِ تفکراتِ خطکشیشده میگنجند.
این سیستم، تا الان نتوانسته این روحیهٔ «ماجراجویی» یا «امنیتجویی» را تشخیص دهد و بر مبنای آن، افراد را به سمت آیندهای حرفهای هدایت کند که هم به نفع خودشان خواهد بود و هم به نفع این دنیا.
سیستم آموزشی را شاید بهراحتی نتوان عوض کرد، اما حداقل شرکتها میتوانند موقع استخدام، به جای صرفاً نگاه کردن به رزومهٔ حرفهای (و کلیشهای شخص) و انجام مصاحبههای فرمالیته، روحیهٔ او را تشخیص بدهند تا از آدم ماجراجو، یک کارمندِ مطیع و سر وقت بیا ــ سر وقت برو و راضی به حقوق ثابت را انتظار نداشته باشند؛ و برعکس، از فرد امنیتجو نخواهند که به جای انجام کارهای روتین، خودش را درگیر ماجراجوییهای شرکت کند.
یک مثال سادهاش، گماردن یک فرد امنیتجو در بخش فروش است؛ از آن اشتباههایی که هم شخص را اذیت میکند هم فروش را زمین میزند.
مثال دیگر، استخدام یک مهندس خلاق و مسلط کردن بخش اداری شرکت بر رفت و آمد و ساعات کاری او است؛ به جای اینکه مثلاً در پروژه دخیل شود و از مبلغ آن هم سهم ببرد.
اگر این دو نوع روحیهٔ امنیتجویی و ماجراجویی را در خودمان و دیگران بهدرستی تشخیص بدهیم، تیمهای کاری خیلی بهتری خواهیم داشت و کارهایمان بسیار روانتر پیش خواهد رفت. 🙂
شما چه نظری دارید؟
خوشحال میشوم دیدگاههای خود را اینجا با من و سایر خوانندگان در میان بگذارید و دیدگاههای دوستان دیگر را بخوانید.
پیشنهاد میکنم در این دوره ثبتنام کنید:
ثبتنام در دورهٔ «در جستوجوی افسانهٔ شخصی»
سلام استاد وقت عالی بخیر و شادی
انسان امنیت جو نمیتواند ماجراجو شود
یا طور دیگر اگر بخواهم بگویم ترس و نیازهای زندگی انسان را هرچند ماجراجو باشد مجبور به امنیت جویی نمیکند؟
سلام خدمت شما، و ممنونم از پرسش خوبتان.
ترس، زمانی انسان را در چنگال و جنبرهٔ خود میگیرد و اسیر میکند که «عشق» آدمی کم شده باشد.
هم ترس و هم عشق، هر دو از جنس انرژی هستند. ترس، انرژی منفی است؛ و عشق، انرژی مثبت.
من فکر میکنم آدمها ذاتاً ماجراجو هستند، هرچند میزان ماجراجو بودن آدمها ممکن است فرق کند.
اما آدمیزاد به خاطر آموزشهای نادرست و تربیت نادرست، که منجر به ایجاد باورهای محدودکننده در او میشود، در نهایت ممکن است به این نتیجه برسد که ماجراجویی ارزشش را ندارد و بهتر است به همان گذران معمول زندگی بچسبد.
اما اگر نشانهٔ ما برای اینکه دستاوردهای زندگیمان چقدر ارزشمند است، رضایت قلبی خودمان باشد، خواهیم فهمید که ترس ما بیشتر بوده است یا عشق ما.
انسان اگر با خودش دوست باشد، نمیتواند به خودش دروغ بگوید. یا به قول کیمیاگر، هر کجا قبلت باشد، گنجات هم همانجاست.
البته ماجراجویی هم با کلهخری تفاوت دارد. گاهی آدم ناگزیر است برای گذران زندگی ورفع نیازهای عادیاش، تن به کارهایی بدهد که در ظاهر فقط به خاطر درآمد به آنها تن داده است، اما اگر هشیار باشد، همان کارها دارند درسهایی به او میدهند که او را برای رسیدن به افسانهٔ شخصیاش و گنجاش آماده کنند. مثل داستان کیمیاگر که قهرمان داستان، در مسیر رسیدن به گنج ناچار میشود در مغازهٔ یک بلورفروش پیر کار کند…
شاد و تندرست باشید
با سلام .
من کتاب 《لقمه کردن فیل رو 》خوندم کتاب بسیار جالبی بود و به نظرم نکات خوبی رو ذکر کردید . میخواستم ازتون کمک بخوام درمورد اینکه من رشته ام بی هوشی هست ولی هر بار که میخوام برم سرکار واقعا دچار بی میلی ام و احساس میکنم دنیای من جای دیگریه و در مقابل وقتی که من صرف میکنم حقوق انچنانی نمیگیریم . خصوصا اینکه ارشد رشته ام دارم میخونم ولی احساس میکنم اشتباه کردم به نظر شما باید چی کار کنم . ایا راهی هست ؟
من خودم به کارهای نمایشی علاقمندم و دست و پا شکسته کلاس های بازیگری رو رفتم ولی فکر میکنم اگه وارد ا ن کار هم بشم بعد مدتی از اون هم زده میشم خصوصا اینکه کار تاتر حقوق انچنانی هم نداره . ممنون میشم اگه راهی جلوی پای من بگذارید .
باتشکر